نمی‌دانم… ولی امید دارم.

محمدرضا شعبانعلی

در ۳-۴ ساعت گذشته دوتا مطلب نوشته‌ام و بعد از رسیدن به اواخر متن، به پیش‌نویس‌هایم منتقلشان کردم. نمی‌دانم. دوباره حس می‌کنم مثل قبل شده‌ام. مثل قبلاً که خیلی از کارهایی که می‌کردم و راضی بودم از آن‌ها برایم رنگ می‌باختند و من می‌ماندم و حوضم. الان هم همینطور شده. حتی به سرم زد خیلی از فعالیت‌هایم را در همین نقطه رها کنم و با یک‌سری تغییر کوچک، مثل تعویض سیم‌کارت، مسیر جدیدی را شروع کنم. ولی نمی‌دانم.

معلوم نیست کدام کار درست است و کدام نه.

البته یک تفاوت را در خودم متوجه شدم؛ که آن را مدیون آقای معلم هستم. آن هم با امید حرکت کردن و قدم برداشتن است.

این‌بار که از کارهایم سرد شدم، دیگر نمی‌خواهم دچار رکود شوم و چند روزی را بدون هیچ کاری طی کنم.

همین الان می‌روم تا بخوانم. یاد بگیرم. درس بیاموزم. که قطعاً در همین مسیر، راه درست را باز هم خواهم یافت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *