از این همه محدودیت باید گریخت

از هر چه محدودیت و چارچوب هست بگریز

مگه قراره چند سال دیگه زنده باشیم؟ چند روز دیگه؟ اصلاً معلوم نیست همین چند ساعت آینده رو هم ببینیم. پس چرا کلی از ایده‌هامون رو نابود می‌کنیم؟ چرا اینقدر به فکر اینیم که ای وای، الان که فلان کار رو بکنم، بهمان میشه، مردم چی می‌گن؟! الان این متن رو بنویسم؟ ننویسم؟ اگر فلانی اینو بخونه که هیچی دیگه. مهمه اینا؟ حس نمی‌کنیم که داریم اذیت می‌شیم؟ زیادی داریم سخت می‌گیریم؟

یه مطلب خوبی رو آقای معلم در جواب یکی از کامنت‌هاش گفته بود:

من تصمیم دارم در این وبلاگ، بدون ملاحظه‌کاری و مصلحت‌ورزی بنویسم. قلم به دست دل بسپارم و…

چرا باید اینقدر خودمون رو محدود کنیم. گاهی محدود به قوانینی که برامون تعریف کردن، گاهی محدود به تصوری که دیگران از ما دارن، گاهی محدود به قوانینی که معلوم نیست بر چه پایه‌ای برای خودمون ساختیم…
قبلاًها یه پستی گذاشته بودم ایسنتا، یه متنی هم زیرش نوشتم، ولی الان اون متن رو درک می‌کنم و مفهومش رو می‌فهمم:

پس من زین‌پس قول می‌دم که سعی کنم:

– راحت‌تر بنویسم.

– over-thinking رو واسه نوشتن یک مطلب، گذاشتن یک پست در اینستا و انجام یک کار که به نظرم درست هست، بذارم کنار.

– از توقف جلوگیری کنم؛ که این کمال‌گرایی برای متناسب‌بودن با همۀ قوانین، من رو بازمی‌داره از حرکت.

البته باید بگم که این فرار از محدودیت‌ها، هر کارش هم که بکنیم، باید باز هم چارچوب براش تعریف کرد، که کل هستی ما جبراً در یک‌سری چارچوبه. به قول استیو جابز:

You have to trust in something: your gut, destiny, life, karma, whatever.

برای من مسیری رو که حق می‌دونم و انتخابش کردم، می‌شه چارچوب. باید تمام سعیم رو بکنم که قوانین این مسیر رو هر چه بهتر بشناسم و به سمتی برم که بتونم بین قوانین fake و original این مسیر تمیز قائل بشم.

و در همین چارچوبِ صحیحِ قابل اعتمادِ نامحدود (!) قدم بزنم.

ببخشید بد نوشتم.

خواستم این چیزهایی که گفتم رو اول در همین نوشته تمرین کنم.

دیدگاه ها

  1. Adel

    سلام و صبح بخیر آقای قائمی
    عالییی بود ..
    واقعا همینطور هست و باید سعی کنیم از کاری که میکنیم لذت ببریم و در حال زندگی کنیم.

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      سلام عادل جانِ سحرخیز :)
      چه خوشحال شدم اسمتو دیدم دوباره :)
      لطف داری رفیق.
      و چه بهتر که بتونیم به سمت زندگی در لحظه پیش بریم…
      ممنون که میای.

  2. محمد

    مصطفی جان اتفاقاً خوب نوشتی.
    من بعد از اینکه کامنت اخیرت رو در وبلاگ جواب دادم (یکی دو ساعت پیش)، به وبلاگت سر زدم و دیدم اتفاقاً جوابی که من به نظر شما دادم به این پست جدیدت (که قبل از نوشتن جواب هنوز نخونده بودم) چقدر مرتبطه.
    چقدر زندگی افرادی که نگران نظر بقیه نیستند شیرین تر و پرثمرتره. البته بعضی جاها بقیه مهم حساب می شوند؛ مثل وقت هایی که این بقیه، پدر و مادر یا دوستان نزدیک و دلسوز ما باشند، اما در غالب اوقات چنین نیست و ما نگران نظرات کسانی هستیم که نگاه مثبت یا منفی اون ها هیچ تاثیری در زندگی ما نداره.

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      به به محمد جان :) سلام رفیق. خوش اومدی. صفا آوردی.
      می‌دونی چی جالب‌ترش می‌کنه!؟
      اینکه همین چند دقیقۀ پیش، آخرین پست اینستاگرامیِ بهداد مبینی رو دیدم. اونم دقیقاً همین موضوع رو زیر عکسش از محمدرضا شعبانعلی نقل قول کرده بود. (+)
      به قول آقای معلم، اگر بخوایم به انتقادات و پیشنهادات مردم اعتنا کنیم، باید برسیم به همون‌جایی که اون‌ها رسیدن: هیچ‌جا :)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *