دلم تنگ شده خب

دلتنگی

سه هفته گذشته از آخرین پستم. با مقدار کمی انگیزه تونستم چندتا کامنت آخر اینجا رو جواب بدم. به ایمیلم هم که سر زدم، دیدم چند نفری پیام دادن و یادی از من کردن که بیشترشون کمک می‌خواستن در مورد کنکور و دندون‌پزشکی؛ که متأسفانه به این زودی‌ها حوصلۀ جواب‌دادن بهشون رو نخواهم داشت احتمالاً. ولی بین ایمیل‌ها، گاهی امید هم پیدا می‌شه. ایمیلی که یکی از دوستانم در همین وبلاگ نوشته بود. از اینکه در این چند وقته، میاد اینجا و می‌بینه خبری نیست، نارحت بود. نوشته بود برام. به صورت یک داستان کوتاه و قشنگ.
از همینجا تشکر می‌کنم ازش.

ولی راستش چیزی نداشتم برای نوشتن، نداشتم و ندارم. البته که می‌دونیم، نه این که نباشه، هست، ولی نمی‌شه هر چیزی رو نوشت.
الان هم کلی با خودم کلنجار باید برم تا اون چیزهایی که به خاطرشون اومدم و دارم می‌نویسم رو بتونم بنویسم!

ولی سعیم رو می‌کنم.

وقتی به این فکر می‌کنم که زندگی چقدر کوتاهه و ما چقدر الکی سختش کردیم واسه خودمون، لجم درمیاد. نمی‌دونم چرا اینجوری می‌کنیم؟
چرا باید …؟

دقیقاً چرا باید جوری باشه که من نتونم جملۀ بالا رو کامل کنم؟
خب وقتی واسه کاری دلیل قانع‌کننده‌ای نداشته باشی و مجبور باشی مدت‌ها انجامش بدی، بعد از چند وقت خسته می‌شی و می‌زنی زیرش.

من هنوز دلیل قانع‌کننده‌ای برای زندگی اون‌جوری که اکثر آدم‌ها زندگی می‌کنن پیدا نکردم. و واقعاً دوست ندارم اون‌جوری باشم؛ دوست ندارم جوری زندگی کنم که تهش که هیچ، برهه‌به‌برهه‌اش حسرت بخورم.
گرچه یک بار توی یکی از کامنت‌های دوستانم زیر مطلبم، خوندم که نوشته بود: خدا توی قرآن گفته ان الانسان لفی خسر. انسان تهش بی‌بروبرگرد حسرت خواهد خورد.
ولی دوست دارم اگر قراره حسرتی هم باشه، جوری باشه که من با انتخاب خودم حسرت رو برنگزینم.

البته الان که رفتم سراغ سورۀ عصر، دیدم که بعد از اون آیه، میاد و یک گروه رو از اون دستۀ زیان‌کار جدا می‌کنه: مگر آنها که ایمان آورده و اعمال شایسته کردند و یکدیگر را به حق سفارش نمودند و به صبر توصیه کردند…

خب حالا باید برای خودمون مصادیق ایمان‌آوردن و عمل شایسته و حق و صبر رو پیدا کنیم. تا حسرت نخوریم. تا زیان نبینیم.

سخته برام نوشتن.

ادامه‌دادن این متن برام واقعاً سخته.

فعلاً ترجیح می‌دم ننویسم.

اخیراً دارم سعی می‌کنم در عمل کارهام رو نشون بدم به اون‌هایی که ازم می‌پرسن در مورد مسیرم.
و امیدوارم اینجا هم بتونم گوشه‌ایش رو بنویسم.

دیدگاه ها

  1. فاطمه

    گاهی اوقات وسط همین مشغله های جوونی یه نقطه، یه اتفاق، یه حس جدید… رنگ امید رو به زندگی آدم میاره. مثل حس خوب عکسی که گذاشتید. با تمام سادگیش اون نقطه سبز به اون فضای یک نواخت امید میده حتی با اینکه اون گل فقط داره به جریان زندگیش ادامه میده مثل خیلی از اطرافیانمون.
    نا امیدی و حسرت می تونه نتیجه ندیدن ها و بد دیدن های ما به افراد و اتفاقات زندگیمون باشه. قطعا این حرفا دردی رو دوا نمی کنه ولی پیشنهاد میدم برای شادی بقیه دعا کنید اونوقت زندگیتون رنگ و بوی قشنگ تری میگیره.
    و اینکه بگردید تو زندگیتون چیزایی که اضافی و آزار دهنده هستن رو پیدا کنید و از زندگیتون محو کنید تا جا برای چیزای خوب باز بشه.

    (آهنگ حس خوب زندگی سالار عقیلی پیشنهاد میشه)

    1. نویسنده
      پست
  2. محمد

    “من هنوز دلیل قانع‌کننده‌ای برای زندگی اون‌جوری که اکثر آدم‌ها زندگی می‌کنن پیدا نکردم. و واقعاً دوست ندارم اون‌جوری باشم؛ دوست ندارم جوری زندگی کنم که تهش که هیچ، برهه‌به‌برهه‌اش حسرت بخورم.”
    گاهی به این فکر می‎کنم که این نوع زندگی که به قول شما “اکثر آدم‎ها” دارند از کجا اومده؛ گاهی نمی‎فهمم که اصلاً چرا نوع نگاهی که بسیاری از اطرافیانم به کلیت زندگی دارند عادی تلقی می‎شود، اما وقتی من حرف متفاوتی می‎زنم و بر اساس معیارهایی دیگر زندگی رو قضاوت می‎کنم دال بر حماقت و بچگی من میشه. من هم دوست ندارم به این شکل به زندگی ادامه دهم؛ باید تغییر کنم. نباید بر دهان تفکر و احساساتم افسار بگذارم از ترس اینکه اگر چنین نکنم ملامت می‎شوم. مطمئنم اگر من هم زندگی را اینقدر سخت نمیگرفتم طوری دیگر رفتار و زندگی می‎کردم.
    ما اسیر (خود)درگیری‎هایی هستیم که فکر می‎کنیم تنها قربانی آن خودمان هستیم، اما وقتی که آن مشکلات را به اشتراک می‎گذاریم . درد دل می‎کنیم، می‎فهمیم که تنها نبوده‎ایم. شاید و امیدوارم که این درد دل‎ها و صحبت کردن‎ها شروعی برای یافتن راه حل باشه. ان شاءالله.

    1. نویسنده
      پست
  3. مریم مهدی زاده

    هوای نوشته ایندفعتون؛ ابری تا قسمتی بارانیست! و سکوت پرفریادی توش موج میزنه!
    اینکه از زندگی لذت ببریم و یا نبریم تا حسرت نخوریم و یا بخوریم؛ خیلی قسمتاش بر حسب اختیاره! ما با اختیارمون انتخاب کردیم…و چقد خوبه که آگاهانه اراده داشته باشیم!
    حسرت نخورین ! زندگی پاره خط یا نیم خط نیستش که نتونید جبرانش کنید و لزوما فقط یه نقطه شروع و پایان داشته باشه! زندگی یه خطه!
    من ارزو میکنم که ازین به بعد مسیرو بی حسرت رانندگی کنید!
    البتهه من خ کوچیک تر از این حرفام که بخوام اینارو به شما بگم

    1. نویسنده
      پست
    1. نویسنده
      پست
  4. محمد

    وای جناب قائمی چقدر خوب نوشتید و من چقدر احساس قرابت میکنم با این جمله؛
    “من هنوز دلیل قانع‌کننده‌ای برای زندگی اون‌جوری که اکثر آدم‌ها زندگی می‌کنن پیدا نکردم. و واقعاً دوست ندارم اون‌جوری باشم؛ دوست ندارم جوری زندگی کنم که تهش که هیچ، برهه‌به‌برهه‌اش حسرت بخورم.”
    واقعا که زندگی ها پر از خالیه…
    کاش میدونستم برا چی خلق شدم و رسالتم در این دنیارو
    باید کاری کرد…
    لحظه لحظه داریم میمیریم و الکی درگیر مسائلی که از سر جهل برای هم ایجاد کردیم…
    در پایان اینکه دل خیلیا تنگه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *