تنها باید کور باشه آدم تا نبینه نشونه‌های اطرافش رو

دکتر علی علامی - دکتر مهدی‌زاده - دکتر قائمی

اون‌قدری نشونه دور و اطرافِ آدم هست، که امکان نداره نبینیم‌شون. ممکنه ببینیم و چشم بپوشیم، بیخیال بشیم، سختمون باشه قبول کنیم که دیدیم، ولی هستن. هستن و ما نمی‌خوایم ببینیم. ما انتخاب می‌کنیم که نبینیم. انتخاب می‌کنیم.

یا شاید اولش این‌طوره که ما انتخاب می‌کنیم. کمی که می‌گذره دیگه عادت می‌شه. عادت می‌شه ندیدن.
عادت می‌شه بیخیال شدن…

کتاب کیمیاگر بود که می‌گفت آدم باید بره دنبالِ افسانۀ شخصی‌ش. وقتی قصد بکنه که بره به اون سمت، نشونه‌ها کمکش می‌کنن. کائنات دست به دستِ هم می‌دن تا اون برسه به مقصد.

حالا کائنات لفظیۀ که من توی کتاب خوندم. یا بهتر بگم: شنیدم :) کتاب صوتی بود با صدای محسن نامجو.
کائنات می‌تونه مجاز از خدا باشه.
می‌تونه که نه. هست.

با مهربونی‌هاش هِی نشونه می‌ذاره جلوی راهمون. که: “عزیزم. این‌وری نرو. اون‌وری بهتره. بندۀ خوبم، به کجا چنین شتابان؟”
و ما هم هِی با نفهمی‌هامون بیخیالِ نشونه‌هاش می‌شیم.
ولی اون که از مهربونی‌ش چیزی کم نمی‌شه؛
باز هم نشونه نشونمون می‌ده. حتی در تاریک‌ترین راه‌هایی که با انتخابِ اشتباهِ خودمون پا توش گذاشتیم.

ولی ممکنه یک نفر بیخیالِ نشونه‌ها بشه، ولی نه از روی نفهمی؛ که از عمد. که از روی قلدری و شاخ‌بودن.
دیگه احتمالاً اون‌جاست که ختم الله علی قلوبهم می‌شه…
کاش اون روز واسه کسی نیاد :(

آره. این‌جوریه که در هر مرحله از مسیرمون، یه‌سری انتخابِ مهم داریم. برای این انتخاب‌ها، یه‌سری نشونه گذاشتن واسه‌مون. اگر این نشونه‌ها رو ببینیم و درک کنیم که چی می‌خوان بهمون بگن، درست انتخاب می‌کنیم. وگرنه که به تُرکستان.

تازه!
این رو هم می‌خواستم بگم که:

پاشو. پاشو بسه دیگه.
تا کِی قراره دل‌دل کنی واسه انتخاب مسیرهات!؟ یه جا دل یک‌دله کن دیگه.
کافی نیست؟

یه جا باید تصمیم بگیری که مسیرت بالاخره کدوم باشه؟
یا رومیِ روم یا زنگیِ زنگ.

و حواست هم باشه که مسیرِ درست، قطعاً و بدونِ شک، یکی‌ست. نه بیشتر.
صراطِ مستقیم. (صراط جمع بسته نشده و اصلاً جمع نداره.)

حالا ممکنه این مسیر، برای هر کسی یه شکل داشته باشه.
یکی می‌شه شیخ رجبعلیِ خیاط.
یکی می‌شه چمران.
یکی شاید باید یه معلمِ خوب باشه که روی دانش‌آموزِ کلاس‌اولی‌ش جوری تأثیر می‌ذاره که تا عمر داره اسم معلم‌ش رو توی ذهنش داره و به عنوان کسی که زندگی رو براش شروع کرد ازش یاد کنه.
یا پدری که از دور انگار معمولی داره زندگی می‌کنه، ولی وقتی از نزدیک نگاهش می‌کنی، می‌فهمی با یه قهرمان روبه‌رویی. قهرمانِ زندگی خیلی از آدم‌ها.

ما کجا باید باشیم!؟
دانشجوی خوبی باید باشم؟
یا استادِ خوبی؟

اصلاً عمر اجازه می‌ده که من اون‌قدر عمر کنم و برسم به جایی که انتخاب کردم خوب باشم توش؟
شاید اجازه نده!

پس باید همین‌جایی که الان هستیم بهترینِ خودمون باشیم.
شاید فرصتی نَمونه…

پی‌نوشت: عکس ابتدای متن مربوط به دیدارِ کاملاً اتفاقیِ من و علی علامی‌ست با دکتر مهدی‌زاده، استادِ بخشِ جراحی‌مون که چند وقتی بود در بستر بیماری بود به علت سانحه. ولی امروز دیدیمش و حالِ خوبش حال‌مون رو خیلی خوب کرد :)

دیدگاه ها

  1. زینب

    فقط میخوام بگم که متن خیللللی مناسب حال و احوالم بود. نشونه ای بود برای کاری که میخوام فردا انجام بدم.

    1. نویسنده
      پست
    2. Miss z

      منم هر وقت میام اینجا یه انگیزه ای میگیرم برای کاری که میخام انجام بدم
      به نظرم اینام خودش یه نشونش :/

    1. نویسنده
      پست
  2. میم زارعی

    :)
    :)
    و بازم :)

    یکی از بهترین دوستام توی دبیرستان یه بار یه چیزی گفت که هیچ وقت یادم نرفت. گفت:
    هر بنده ای از خدا دو جور مهربونی دریافت میکنه. رحمانیت و رحیمیتِ خدا. رحمانیتِ خدا، محبتِ عامه…برای همه ی همه هست. مثلِ همین اکسیژنی که تنفسش میکنیم. مثلِ نور و گرمای خورشید…اما رحیمیتِ خدا. محبتِ خاصه! اولاش تمام و کمال در اختیارته! اگر چشماتو خوبِ خوب باز کنی، می بینی که خدا چقدر برات نشونه گذاشته و رهات نکرده :) و مدام باهات حرف میزنه :). و مهم‌ترین اینه که، مبادا قدرِ این رحیمیتِ خدا رو ندونی و برسه اون روزی که رحمیمیتش به رحمانیت بدل شه.. اونوقت برگردوندنش سخته. فقط تو می‌مونی که احساس می‌کنی چقدر حالت بهتر بوده روزهای قبل از این..

    و الان همه ی دغدغه م اینه که با چنگ و دندون حفظ کنم رحیمیتش رو‌. خیلی سخته گاهی. خوشی و تلخی می‌زنه زیرِ دلِ آدم. همه چیز میخان حواست رو پرت کنن. غافل‌ت کنن. و گاهی، خدا جوری شرمنده‌ت می‌کنه که ….. :) دوباره صاف برگردی وسطِ آغوشش.

    ممنون آقای دکتر! ممنون!

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      ممنون بابت کامنت قشنگتون که یه پستِ جداست :)
      متشکرم.

      پس سعی می‌کنم منم ناشکری‌هام رو کم کنم و حواسم باشه رحیمیتش عادی نشه برام که از دستش بدم.
      شکر کنم که بیشتر شه.

      و این رو هم به شدت قبول دارم که همه‌چی دارن با تمام زورشون تلاش می‌کنن دورمون کنن از خوبی‌ها.

      منم ممنونم خیلی ازتون :)

    1. نویسنده
      پست
    1. نویسنده
      پست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *