مدتهاست ننوشتهام. اینبار اما با خودم گفتم منتظرِ حسوحالِ نوشتن نمیمانم و میآیم و خودم را میگذارم مقابل کیبورد و صفحۀ لپتاپ و موزیکِ دوستداشتنیام را پلی میکنم و مینویسم. مینویسم تا بیاید. تا آنچه در دلم مدتهاست مانده.
خودش میآید.
بارها تجربهاش را داشتهام.
آری.
امید.
شاید بهترین چیزی که میتوانم از آن بنویسم امید است.
شاید تنها چیزی که دارم.
تنها چیزی که داشتم.
تنها چیزی که دلگرمم به داشتنش.
تنها چیزی که دنبالش هستم همیشه.
امید.
حتی من در عشقم نیز امید را دیدهام.
مظهر امید برایم عشقم است.
قبلترها این را یا شبیهش را به او گفته بودم که: عصارۀ تو امید است، حرفزدنت امید است، صدایت، نگاهت… همهات. تمامت.
نمیدانم.
یادِ این جملهام در ناکجای این کلبۀ کوچک میافتم: شاید خدا هم وجودی از جنس امید باشد.
{
آه. که با نوشتن انگار باری سبک میکنم…
آه :)
}
در این روزهایم که آماج شکوتردید به سمتم هجوم میآورند و از همهسمت فشارها من را هدف گرفتهاند،
در این روزهایی که شاید خیلیها آرزویش را داشته باشند،
در این روزهایی که ویترینِ خوبی دارند و انبار جز فرازونشیب و تلاطم چیزی برای عرضه ندارد،
در این روزها…
دوست دارم از عشق بنویسم.
عشق.
یحتمل
تنها راهِ نجات ما.
تنها راهِ نجاتِ بشر.
چیزی که من را سرِ پا نگه میدارد.
دنیایی که خیلی وقت نیست در آن پا گذاشتهام،
اما به قدری من را زنده کرده که با خود میگویم تا قبل از آن زنده بودم؟
نبودم؛ اگر واقعیتش را بخواهی.
قبلش پرسه میزدم میانِ خیال و وهم.
میگشتم و میرفتم و کورمالکورمال چنگ میزدم به سرابهایی که من را به جلو ببرند.
اما حالا دیگر بزرگ شدهام! تازه زنده شدهام!
و تجربههایی را میچشم که بعید نیست نیمی از هستی نچشیده باشندشان!
حافظ بود فکر کنم که میگفت:
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید…
قبلاً در یکی از پستهای اینستایم نوشتمش.
اما چند بار که به آن پست سر زدم، دیدم در آن زمان اصلاً هیچ نمیفهمیدم از عاشقی.
و اما این را هم بگویم که این دنیا بیرحمتر از آن است که بگذارد خیلی راحت آبی خوش از گلویت پایین برود.
این سرا، سرای درد و رنج و محنت است.
و میدانم که هنوز راه زیاد دارم برای عمیقاً چشیدنِ مزۀ عشق.
و میدانم همانطور که تا الان مانع کم نتراشیده است برای عمیقترین تجربههایم، باز هم خواهد تراشید.
و میدانم که…
سخت است گفتنش،
ولی
باید لابهلای همین محنتها پیدا کرد راههای غرقشدن در عشق را.
اصلاً شاید باید آنقدر غرق شد که حس نکرد دردها را.
از اینها همه گذشته،
این قسمت از پستم متعلق به کسیست که با آمدنش به زندگیام، زندهگیام آغاز شد…
دلتنگم.
دلتنگِ آن روزهایی که انتظارشان را میکشیم و نیامدهاند.
دلتنگِ آن رؤیاهای دونفرهای که در خواب میبینیمشان و وقتشان نرسیده.
و کلی دلتنگیِ دیگر…
دلتنگِ روزهای نیامده که هستم هیچ، دلتنگِ روزهای گذشته نیز هستم.
دلتنگِ خاطراتی که فقط آدمهایی از جنسِ من و تو میتوانند بسازندشان! آنهایی که قرار است بعداً برای آیندگاه بنویسمشان و داستانهایشان را برای نوه و نتیجهمان نقل کنیم :)
یادِ آن حرف شاملو افتادم که:
تو کجایی!؟
من در دوردستترین جایِ جهان ایستادهام؛
کنارِ تو…
تو کجایی؟
و حال در این ساعتِ بعد از نیمهشب،
من با تمامِ عاشقانههای ننوشتهام و تمام ابرازِ عشقهای جاماندهام،
تو را آرزو میکنم :)
دیدگاه ها
خب اگه دلتنگشی بهش بگو
اشتباه منو نکن
واینکه موافقم!امید واقعا معجزه میکنه
موفق باشی
دیوانه ترین حالت یک عشق زمانیست
دل تنگ شوی کار ز دست تو نیاید
سلام دکتر قاعمی.. دانشجوی دندان پزشکی از ترم چند میتونه بره بیرون از دانشگاه کار کنه؟؟ کارتی مجوزی چیزی از دانشگاه میدن که بتونیم کار کنیم؟ و اینکه آیا دانشجوی های دندان پزشکی هم مثل اینترن های پزشکی از دانشگاه حقوق میگیرن؟؟ سال های آخرشون مثلا………… و سوال آخر اینکه از رشتتون راضی هستید؟؟ اگه برگردید عقب بازم دندان انتخاب میکنید یا پزشکی میزنید؟
پست
سلام
اولاً که اینجا جای مناسبی برای پرسین سؤالت نبود!
ثانیاً جوابت:
قانوناً دانشجو حقّ کار در بیرونِ دانشگاه رو نداره.
ولی اگر بتونه به نحوی بیرون کار کنه، وقتیه که بتونه کارهای درمانی رو در حد یک دندانپزشک عمومی انجام بده؛ یعنی چیزی در حدود ترم ۱۱ و ۱۲.
سال آخر حقوق میدن. حدوداً ماهی ۵۰۰-۶۰۰ بود سال ۹۷.
اینکه من راضی هستم یا نه رو توی مطالبِ دستۀ در مسیر دندانپزشکشدن بخون.
در نیابد حال پخته هیچ خام!
:)
مهربونی ای عشق… :)
عشق حتی درد و رنجشم زیباست ..دلچسبه وهمین باعث میشه که بتونیم تحمل کنیم فراق و دوری ها را تا موعود…تا وصال!
تمنای دعا
پست
دقیقاً :)
محتاج دعاییم…
سلام
نوشته هاتون خیلی به دل میشینه
منم از هم دانشگاهی هاتون هستم خوشحال میشم به وبلاگم سری بزنید..
پست
سلام
ممنونم از لطفتون
حتماً :)
وبلاگتون رو اضافه کردم به لیستِ کناریِ وبلاگم.
همیشه عشق های زمینی را در مقابل ایمان و عشق به خدا گذاشته اند، اما من معتقدم نهایت ایمان به خدا را تنها کسی درک خواهد کرد که غریق دریای عشق باشد، ایمان چیزی نیست جز گفتن صمیمانه “دوستت دارم” به یار.
پست
منم باهات شدیداً موافقم :)