مصطفی قائمی

خواست‌ها و اراده‌ها در مسیر زندگی (۲)

خواست‌ها و اراده‌ها

ایستاده‌ام روبه‌روی آینده‌ام. نگاهش می‌کنم. از اینجا خیلی شبیه آن چیزی است که خیلی وقت پیش می‌خواستم. خیلی خیلی وقت پیش. فراموشش کرده بودم تقریباً. فقط یادگاری‌هایی از یادداشت‌هایم دارم که گه‌گاه در طیّ این زمان طولانی نگاهشان می‌کردم و حسرت می‌خوردم که چرا؟ من کجا؟ این کجا؟ ای کاش… ولی انگار در این چند …

و من به دندان‌پزشکی علاقه‌مند می‌شوم!

دندان‌پزشک‌تر می‌شوم :)

۵ سال گذشت. ۵ سال! کنکورم سال ۹۲ بود. از چند ماه قبل از کنکور به سرم زده بود که: دارم مسیر اشتباهی رو می‌رم. اینکه کاش می‌رفتم رشتۀ ریاضی. حس می‌کردم باید می‌رفتم دنبال آی‌تی. ولی وایسادم. گفتم الان دیگه دیره برای تغییر رشته. فعلاً بخون، بعد از کنکور یه فکری می‌کنی… وسط تابستون، …

خواست‌ها و اراده‌ها در مسیر زندگی (۱)

مسیر زندگی

گاهی مسیر زندگی‌ام را مرور می‌کنم، به خواسته‌هایم و هدف‌هایم فکر می‌کنم، به اتفاقاتی که برایم افتاده، به مسیری که طی کرده‌ام، به مقصدهایی که رسیده‌ام… ولی می‌بینم که نه…! با این که شرایطی که دارم را دوست دارم، ولی می‌بینم آن‌طوری که می‌خواستم نشده. از قضا جوری مسیر برایم عوض شده و هدف‌هایم تغییر …

بنویس تا شاد شوی :)

بنویس تا شاد شوی :) - ابرهای زیبای قم

می‌نویسم. نمی‌دانم این غمِ کوچکی که همراهم است دقیقاً منشأش کجاست. از این آهنگِ “بزن بارانِ” “ایهام” است!؟ از کلی کارِ انجام‌نشده است؟ از کنسل‌شدن انجامِ آن‌همه کار است!؟ از چیست!؟ باز هم دوست دارم بنویسم. دفترم را برداشتم و نوشتم. ولی دلم راضی نشد. دوست دارم همینجا بنویسم. در این وبلاگ کوچکِ دوست‌داشتنی‌ام. این …

پوست می‌اندازیم!

برادران قائمی :)

به دوستی می‌گفتم نمی‌دانم جریان چیست! ولی هر آن‌چه هست، معمولی نیست. اتفاقاتی که اخیراً برایم می‌افتند، در مقیاس بزرگ، واقعاً غیرطبیعی‌اند. نمی‌دانم. به هر حال خدا را شکر. امروز به قصد دیدار رفیقم، سجاد، و همچنین خرید کتاب از نمایشگاه کتاب، قصدِ مصلی کردم. پدرم گفت با برادرانت چطور است!؟ که با علی و …

حتی از دیوار راست هم بالا برو!

رعدوبرق

مشغول خواندن کتاب «چهل نامۀ کوتاه به همسرم» از نادر ابراهیمی‌ام. درس زندگی رو در قالب نامه‌های کوتاه داره یادمون می‌ده. تا الان که به نامۀ ۲۹ رسیدم، کلی نکتۀ زیبا برای زندگی بهتر رو یاد گرفتم. شاید قبلاً هم بعضی از اون‌ها رو می‌دونستم ولی وقتی در قالب یک متن ادبی با کلماتِ تأثیرگذار …

از بهترین برهۀ تحصیل دندان‌پزشکی‌ام می‌نویسم…

جشن روز دندان‌پزشک در دانشگاه علوم پزشکی قم

این روزهایی که گذشت، برای من تمام نشده‌اند. برای من شبیه دفتر جدیدِ قشنگی هستند که تازه خریده‌ام و با کلی شوق دوست دارم که هر چه زودتر با خطی خوش و چند خودکار با رنگ‌های مختلف در آن بنویسم. روزهایی که از اواخر پارسال شروع شدند. حتماً یادت هست که در مورد اولین جلسۀ …

زندگی در گذرِ این دو هفته

زندگی

سلام باز هم دلم می‌خواد بنویسم. چندتا چیز هستن که باید ثبت بشن. یه حس دوست‌داشتنی نسبت به وبلاگم دارم و دوست دارم همینجا خیلی چیزها رو ثبت کنم. نوروز و تعطیلاتش گذشت. امیدوارم خوب گذشته باشه واسه تو. برای من پر از ماجرا بود! هم خوب، هم بد. بیشترش خوب بود البته. از سفرهای …

آشنایی با طاها – رفیق سحرخیز جدیدم :)

سحرخیزی و پیداکردن دوستان جدید :)

از شعبانعلی شروع شد و این پستش. بعد هم سایت لیلا و این پستش! ایدۀ من به مرحلۀ اجرا رسید که اینجا در موردش مفصلاً نوشته‌ام. بعد هم استوری‌کردن بهداد مبینی و اضافه‌شدن چند فالوور و دوست جدید به پیج جدیدم در اینستاگرام. [ببخشید که کلی لینک دادم! حتماً خوانده‌ایدشان. اگر هم نه، می‌توانید زیاد …