زندگی می‌کنم…

دکتر مصطفی قائمی

آدم که بزرگ می‌شود، آدم که شبیهِ آدم‌بزرگ‌ها می‌شود، آدم که زندگی را لمس می‌کند، تغییر می‌کند. نه که قبل‌ش تغییر نکند؛ بل بعد از یک سنّی، تغییرهایش با مقیاسِ دیگری اتفاق می‌افتند. تغییرهایی می‌کند که روزی فکرش را هم نمی‌کرد که پیش بیایند؛ حداقل برای خودش… آری. یکی از آن تغییرها این است که …

من؛ کمی پخته‌تر | اولین پستم بعد از دکترشدن!

جلسۀ دفاع از پایان‌نامۀ دندان‌پزشکی دکتر قائمی

پایان چرا؟! مرخرفی که فقط در لحظۀ ناامیدیِ متوهمانه به سراغم آمد. نوشتم و چندی نگذشت که پشیمان شدم و تصمیم گرفتم کمی مهلت به خودم بدهم برای بررسیِ دوبارۀ همه‌چیز و برخواستنِ دوباره. مهلتی یک‌هفته‌ای برای پی‌ریزیِ دوبارۀ مصطفی‌قائمی از صفر. یک هفته تقریباً همۀ کارهایم را کنسل کردم و خواندم و نوشتم و …

آخرین کافه‌ام با مدرک دیپلم! | دیگر واقعاً دکترقائمی می‌شوم!

کافه فیروزه قم | من؛ قبل از دفاع از پایان‌نامۀ دندان‌پزشکی

وقتی رفتم پای میزم و گوشی را که چک کردم، ایمیلی رسیده بود. همینی که می‌بینی‌اش. برای لحظه‌ای شُکّه شدم و بعدش حس جدیدی را تجربه کردم. حسی که وصف‌ش را شنیده بودم فقط؛ که پیرمردها وقتِ تغییر تجربه‌اش می‌کنند. که سخت است دل‌کندن. که سخت است رفتن. که سخت است آماده‌شدن برای چیزی جدید. …

کمی تسکین برای کنکوری‌های عزیزم | از مصطفی قائمی

روزهای نزدیک به کنکور 99

سلام. می‌دانم حالا که این را می‌خوانی حس‌وحالت جورِ خاصی‌ست. نه می‌توانم بگویم خوب، نه بد. در یک خوف و رجایی به سر می‌بری که راه گریزی از آن نیست. این چند ماهی که بر تو گذشته، شاید سخت‌ترین که نه، قطعاً سخت‌ترین ماه‌های عمرت بوده. البته می‌دانی که! خطابِ من تویی هستی که خوانده‌ای. …

در برهۀ صبر به سر می‌برم…

کیمیاگر

مدت‌هاست ننوشته‌ام و مثل همیشه که بعد از چند وقت باز می‌گردم می‌گویم: دلم لک زده است برای نوشتن. برای آزاد و رها نوشتن :) و اما ننوشتنم در دورۀ زمانیِ گذشته کمی با قبل فرق دارد. قبل‌ترها ننوشتنم بیشتر دلیلی غیرِ دل‌چسب داشت. اما حالا آمده‌ام و می‌نویسم از برهه‌ای خفن! برهه‌ای پر از …

مگر همه‌چیز درست‌شدنی‌ست؟

رشد

سال‌های سال بود هر کسی که با من صحبت می‌کرد، گله‌ای داشت، دردی، رنجی، یا مشکلی، بعد از این‌که حرف‌هایش را گوش می‌دادم و با سؤال‌های خوب از نظر خودم، بحث را به جاهای خوبی می‌رساندم، سعی می‌کردم راه حل به او ارائه کنم. یا اگر راه حلی به ذهنم نمی‌رسید، می‌گفتم من نمی‌توانم. باید …

و او بهترینِ شنوندگان است

عشق بازی با خدا

می‌شنود؛ خوب هم می‌شنود. آگاه است؛ خیلی خوب. به حالِ همۀ مخلوقاتش آگاه است. حتی آگاه از آن‌چه در ناخودآگاه‌مان است. با خوشی‌های خوب‌مان خوشحال می‌شود و با ناراحتی‌هایمان ناراحت. چه این‌که گفته‌اند از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است و میزانِ محبتش دریایی‌ست که محبتِ مادر در برابرش قطره‌ای…

یادت نره چرا شروع کردی…

مسیر

داشتم با رفیقم صحبت می‌کردم و می‌گفتم انگیزه‌ام رو از دست می‌دم و متوقف می‌شم هی. حس می‌کنم نباید مسیرم این نوع سختی‌ها رو بچشونه بهم. نمی‌تونم تحمل کنم بعضی سختی‌های مسیرم رو. رنج‌هایی که فقط مربوط به من نمی‌شن امانم رو می‌بُرَن. یکم فکر کرد و کمی حرف زدیم تا رسید به این نکته …

دوام خواهی آورد…

زندگی!

دوام خواهی آورد!؟ هزینه‌های مسیرت کوله‌بارت را نخواهند شکست؟ لِه نمی‌شوی؟ خسته چطور؟ آواره؟ گم؟ بدبخت؟ نابود؟ تنها؟ زخمی؟ خونین؟ داغون؟ متوقف؟ نمی‌شوی؟ بعید می‌دانم. تک‌تکِ رنج‌های دنیا را تجربه خواهی کرد اگر واقعاً تصمیم بگیری زندگی کنی. اگر بخواهی درست زندگی کنی، یعنی می‌خواهی در دنیایی که از آب بینیِ بز ماده هم پست‌تر …