پیشنوشت: این پست، ادامۀ ۵ پستِ قبلیست، اگر حالش را داری، هر ۵تا را بخوان، اگر نه، مقدمۀ پست اولِ این موضوع که دیگر کم است و مفید! ممنون میشوم! از استانداردهایت کوتاه نیا | توصیههایی به یک دندانپزشک (۱) سایرِ توصیههایم: توصیههایی به یک دندانپزشک خب. اصلِ مطلب را مدتهاست که میخواهم بنویسم، اما …
اما زخمهایی هستند که حتی اگر خوب هم شوند جایشان میماند؛ برای همیشه. حتی اگر بهترین داروها را مصرفی کنی، حتی اگر یک عمر هم بگذرد. حتی یکبار از ازل برویم به سمتِ ابد. میمانند. تا برای همیشه یادآوری کنند به ما که چه روزهایی داشتیم و کِه بودیم. و اما خوبیشان این است که …
آمدم که بعد از مدتها بنویسم. ساعت از ۴ صبح هم گذشته. اما چیزی در درونم من را به سمتِ نوشتن میکِشاند. اصلاً هم نمیدانم چه قرار است نوشته شود. انگار که دستِ من نیستند دستان و انگشتانم! و مینویسم و پیش میروم… خب شاید در ابتدا بد نباشد که به صورتِ نقطهای اشاره کنم …
امشب یاد حرفِ علی سریزدی عزیز افتادم؛ در راهِ برگشت از کلینیک که بودم. بین صحبتهایمان بود که پرسیدم: «چطوری مدیر عامل خوبی هستی!؟» پرسید: «چطور؟» گفتم: «اینکه بچهها راضیان ازت :)» و جوابش شاید همانلحظه به ذهنش رسید، ولی بعد از گذشت یک روز در ذهنم پخته شده بود و به عنوان یک ایدۀ …
سرم درد میکند و شدیداً خستهام. اما دوست دارم بنویسم :) بنویسم تا سفر در زمان را تجربه کنم! همان سفری که که آقامعلم در پستِ پیشنهادهایی برای وبلاگنویسی میگوید. دقیقاً مشغول خواندن همان پست بودم که پیامِ یکی از دنبالکنندگانِ سایت و اینستایم رسید: “سلام شبتون بخیر اومدم که خبرای خوب رو برسونم که …
با رامین حرف میزدم. آخر شب بود. میخواست بخوابه و پتو رو دور خودش پیچیده بود. من هم طبق معمول، گوشۀ اتاق، زیرِ نورِ چراغمطالعهم نشسته بودم. به شوخی بهش گفتم فکر کن جنگ بشه بریم بمیریم راحت شیم! البته خیلی هم این برام شوخی نیست. اگه واقعاً بشه ممکنه برم! [قطعاً لازم به توضیح …
از اولِ شب دوست دارم بنویسم. ولی نمیدانستم چی. صرفاً دوست داشتم. کمی که گذشت، دمِ درِ خوابگاه بودم و منتظرِ رسیدنِ پیکموتوریِ غذا، با زیرشلواری و گرمکن، که رفتم آنیکی اکانتِ اینستاگرامم. و چیز شد. در حینِ اینکه چیزی در درونم مردد مانده بود بینِ گریه و شوق، با موتورسوار شوخیِ ریزی کردم و …
درست است که نگاهِ مردمِ عزیزمان چند وقتیست که مقداری تغییر کرده و دیگر مثلِ قبل به قشرِ روپوشسفید اعتمادِ بیچونوچرا ندارند (بعضاً احتمالاً)، که این هم از ماست که بر ماست، امّا بیا و کاری بکن که این تصورهای جدیدشان نسبت به ما و همقشریهایمان کمی کمتر درست از آب دربیاید. مثالهایی دارم که …
صرفاً آمدهام تا بنویسم؛ چون حسش هست! و ممکن است، و به احتمالِ زیاد، چیزِ خاصی از این پست درنیاید! مانند خیلی دیگر از پستهایم. خب نشستهام در گوشۀ دنجِ اتاقمان در خوابگاه که برای خودم کاستومایزش کردهام! میزِ کوچکِ سفیدِ امین را برداشتهام و روبهرویم لپتاپ و سینیِ کوچیکِ رنگیرنگیام که از قشم خریدهامش …
نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان دارد زبانِ عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد چه خواهشها در این خاموشیِ گویاست، نشنیدی؟ تو هم چیزی بگو، چشم و دلت گوش و زبان دارد بیا تا آنچه از دل میرسد بر دیده بنشانیم زبانبازی به حرف و صوت، معنی را زیان دارد چو همپروازِ …