نگاهی به ۱۴۰۲ | سال آزادیِ من

نگاهی به سال 1402 | مصطفی قائمی

در یک ویلای دنج، در استان مازندران نشسته‌ام روی تراس. تا قبل از این‌که شبِ شب بشه، منظرۀ روبه‌روم دریاچه‌ای کوچک و زیبا، ابرهایی که پایین اومدن، جنگل و کلی سرسبزی و زندگی بود. الان که شب شده، صدای جیرجیرک‌ها، نور خونه‌ها و ویلاها، مقداری سرما و آهنگ‌های هنگ‌درام و لایت از اسپاتی‌فای همراهمه. با …

خانواده | به بهانه‌ی تولد برادرم، علی

تولد داداشم علی قائمی

امروز تولد داداشمه. علیِ عزیزم. اگر نخوام اغراق کنم، یکی از باهوش‌ترین آدم‌هاییه که تا الان دیدم. قبلاً هم ازش نوشتم و گفتم که چه‌قدر دوستش دارم و چه‌قدر خفنه. ولی این‌بار فرق می‌کنه. ازش دورم. خیلی دور. مدت‌هاست نتونستم ببینم‌ش و دلم براش لک زده. برای دوتا داداشم. نه فقط علی. که برای امیرحسینِ …

دل‌نوشتۀ بی‌سروته

سختی‌های مطب‌زدن!

اشکالی نداره مصطفی. می‌دونم که سختته بنویسی و الان مدت‌هاست در تلاشی تا چندخط از زندگی‌ت رو این‌جا ثبت کنی. ولی نمی‌شه. دل‌ت و مغزت یاری نمی‌کنن. اشکالی نداره. در همین حد بنویسی هم کافیه: این روزها هم می‌گذرن. عشق کار خودش رو می‌کنه. خیلی از این بیچارگی‌هایی که درست نشدن هنوز، درست می‌شن؛ به …

دندان‌پزشکی از زبان یک دندان‌پزشکِ مطب‌دار

دکتر مصطفی قائمی و مهندس مهدی خادمیان (مدیر قاف‌دنتال‌کلینیک)

مدت‌هاست باید کمی ادامه می‌دادم آن سلسله‌مباحثی را که در مورد دندان‌پزشکی نوشتم. که اولی‌اش از پستِ «دندان‌پزشکی از زبانِ یک دانشجوی دندان‌پزشکی» شروع شده بود و در کتگوری‌های “در مسیر دندان‌پزشکی” و “توصیه‌هایی به یک دندان‌پزشک” ادامه پیدا کرده بود. این‌بار اما، من، مصطفی قائمی هستم و این‌جا وبلاگِ حدوداً ۱۰ سالۀ من و …

اعتماد به مسیر :)

میتینگ دندون‌پزشک‌ها و دنتال‌منتورشیپ

شاید تنها راه درست ادامۀ زندگی این باشه که اون‌قدر با سرعتِ زیاد مشغولِ طیِّ مسیر باشیم که نه فرصت کنیم دل‌مون برای گذشته تنگ بشه و نه جایی برای حسرت باقی بمونه. البته طبق تمامِ دل‌نوشته‌هام در این وبلاگِ دوست‌داشتنی‌م، این ایده هم ممکنه تاریخ انقضا داشته باشه و چندوقت دیگه بیام و از …

بازی‌ای به نام زندگی!

مصطفی قائمی

دارم با اشک شروع می‌کنم به نوشتن! و به نظرم این اولین پستی‌ست که شروع‌ش اشک داره. همیشه یا قبل‌ش اشک بود، یا اواسط‌ش و یا در آخر. حالا چرا اشک؟ چون اومدم بنویسم از این روزهام، که یادِ یکی از نامه‌های آقامعلم به رها افتادم و رفتم خوندم‌ش: شطرنج زندگی. و هی گریه‌م می‌گرفت. …

غم نامبارک من

آیندۀ ترسناک

می‌دونی؟ گاهی دلم تنگ می‌شه. دلم تنگِ روزهای قدیم‌م می‌شه. اون روزهای قبل از ۸ خرداد ۱۴۰۰. اون روزهایی که مصطفی، کله‌خرتر از همیشه بود. اون روزهایی که مصطفی با تمام قوا داشت می‌رفت جلو. مصطفی امیدوارتر از همیشه بود. مصطفی فقط رسیدن و تونستن رو می‌خواست جز این‌ها چیزی بلد نبود. اگر نمی‌تونست و …

سفری به مثابۀ شروعی نو

پایان سفر | جهادی امام رضا

وقتی خودت و دلت رو می‌سپری به مسیر، دیگه خیلی از چیزهایی که اتفاق می‌افتن، می‌بینی، حس می‌کنی‌شون و لمس، دستِ تو نیستن و مسیر اون‌ها رو گذاشته جلوی روت. نه این‌که بگم اختیار از دستت رفته و همه‌چی شده بر پایۀ جبر. نه. هنوز هم مختاری. هنوز هم می‌تونی توی دو راهی‌ها انتخاب کنی …

در ستایش کله‌خری

دکتر مصطفی قائمی | کلینیک دندان‌پزشکی قاف

بعد از این‌همه مدت بالاوپایین و بدبختی و سربه‌سنگ‌خوردن‌های فراوان و شنیدن نصیحت‌های مزخرف از اهل و نااهل، می‌خوام یکم بنویسم از اون‌چیزی که حس می‌کنم اگه نمی‌تونستم توی خودم تقویت‌ش کنم، یه آدمِ دوست‌نداشتنیِ بدونِ اعتماد به نفسِ داغون بودم. اون هم چیزی نیست جز: کله‌خری! حالا اگه دوست داری باادب‌ترش رو به‌کار ببری، …

به مناسبت تولدم

تولد

می‌دونی؟! هیچ‌وقت دیگه تولدهام جذاب نیستن برام. چندوقتی می‌شه این‌طوری شدم. شروع‌ش از روزهایی بود که با دیدگاه‌های آقامعلم در مورد تولد آشنا شدم و دیدم خیلی هم اتفاق مهمی رخ نداده و به قول خودش: هر بار که دنیای جدیدی را می‌بینیم و ایده‌‌های جدیدی در ذهنمان متولد می‌شود. هر بار که احساس زیبایی …