نیم‌نگاهی به سال ۹۶ – چشیدن طعم واقعی دهۀ سوم زندگی

سال 96 پایان یافت - به بهار نزدیک می‌شویم :)

یکی-دو هفته‌ای می‌شود که میل به بررسی سال گذشته در من پیدا شده بود. دوست داشتم و دارم که ببینم در این یک سال چه بر من گذشته و به قولی، از خودم حساب بکشم. ببینم این فرصت یک ساله را چگونه گذراندم؛ تا شاید درس‌هایی بیاموزم و ۹۷ را جور دیگری به انتهایش برسانم.

سال ۹۶، سال پرشدن ۲۲ سال از عمرم و شروع ۲۳ بود. سالی پر از بالا و پایین. حتماً نوشته‌هایم را خوانده‌ای، و دیده‌ای که کم فراز و نشیب نداشته‌ام. البته در مجموعِ این ۸۵ پستی که در سال ۹۶ نوشتم، همۀ آن‌چه را که باید می‌گفتم، نگفتم؛ چه آن‌که گاهی بعضی حرف‌ها را کلاً نمی‌شد زد و گاهی باید صبر کرد تا وقتش فرابرسد.

تقریباً دو روز است که مشغول خواندن پست‌هایم هستم، بخشی از عکس‌هایی که در طول این یک سال گرفتم را نگاه کردم، کمی در همان سررسید زرشکی‌ام گشت زدم و مواردی را به عنوان نقاط مهم امسال، یادداشت کردم تا در موردشان بنویسم. نقاطی که “منِ” امروزم را تشکیل می‌دهند. تصمیم‌هایی که گه‌گاه برایشان از جان مایه گذاشته‌ام. روزهایی که با خوشی و یا ناخوشی سپری شده‌اند. و…

برای اینکه این کمال‌گرایی نتواند مانع نوشتن من شود، سریع به سراغ اصل مطلب می‌روم:

خوردن جرقۀ هدف اصلی. اولین تجربۀ اعتکافم بود امسال. بیشترش به فکر و تنهایی گذشت. کلاً شاید یک نماز مستحبی خواندم. ولی رفتم که در آن تنهایی، مقصدی را بیابم که پاسخگوی تمام ابعاد یک هدفِ درست‌وحسابی باشد؛ چه در این دنیا و چه آن دنیا.
یافتمش.
یادم نمی‌رود که در همان حال که هندزفری در گوش، در کنار مسجد جمکران دراز کشیده بودم و سقف را نگاه می‌کردم، یک‌دفعه (دقیقاً یک‌دفعه!) ذهنم به جوابی رسید که بعید می‌دانم بتوانم مثل هدف‌های قبلی‌ام از یاد ببرمش. ولی مشکل این‌جاست که انگیزه‌ام برای رسیدن به آن کم شده.
البته الان که به عقب نگاه می‌کنم، می‌بینم سلسله اتفاقاتی در حال رخ‌دادن است که احتمالاً من را به سوی همان مقصد، راهی خواهد کرد :)

در تکانه شرکت کردم. اینجا در موردش نوشته‌ام. الگوهای جالبی از موفقیت و افراد موفق در ذهنم تشکیل شد.

– تابستان ۹۶ هم پرماجرا بود. یک کار جالب در کارنامه‌ام دارم که هر وقت یادش می‌افتم، لبخند می‌زنم.
مونوپاد، سه‌پایه، یک برگۀ A4 که تیتر بالایش این بود: “مشاورۀ خرید گوشی“، مقداری چسب، یک صندلی در بازار موبایل ایران، و من :)
درست است که نتیجۀ خاصی نداد. تنها حدود ۲۰ دقیقه مردم من را با تعجب نگاه کردند، بغل‌دستی‌ام بازاریابی خوانده بود و کلی تشویقم کرد، یکی آمد و عکس گرفت از من و آن پلاکاردم.
ولی می‌خواستم بازار را بسنجم، که آیا برای همچون خدمتی، هزینه خواهند پرداخت یا نه. که بعدش ایده‌هایم را بروم و اجرا کنم.
ولی بعد از آن زمان کوتاه، حراست بازار موبایل ایران من را به اتاق مدیریت هدایت کردند و مذاکرۀ من با او جواب نداد و با خوشحالی برگشتم به خانه :)
کم‌ترین فایدۀ این کار، ریختن ترسم بود.
ایده‌ام هنوز کنسل نشده. ولی مشمول اهمال‌کاری شده!

وبلاگم برایم مفهوم جدیدی پیدا کرد. استارت کار هم در دو نقطه خورد؛ یکی خواندن پیشنهادهای شعبانعلی برای وبلاگ‌نویسی و دیگری نوشتن پست “دندان پزشکی از زبان یک دانشجوی دندان‌پزشکی“.
در مورد دومی، برایم جالب بود که گزارش‌های آماری وبلاگم و گوگل، می‌گفتند که روزانه تقریبا ۱۰ الی ۲۰ نفر می‌آیند تا در مورد دندان‌پزشکی بخوانند. بعد از درک ارزش این موضوع، پست‌های دیگری در این مورد نوشتم. مثلاً دستۀ “در مسیر دندان‌پزشکی“.
آشناشدن با سایت لیلا. سحرخیزشدن و آشنایی با گروه سحرخیزان :) دیدار حضوری ما و آشنایی با کلی آدم خوب. و کلاس‌های خوبی که دوستان سحرخیز معرفی کردند و شرکت کردیم.
ساخت اکانت جدیدم در اینستا و پیگیری دو تا چالش، که البته دومی آن ناتمام ماند. اولی‌اش هم سحرخیزی بود.
این ماجراها، کلی دوست خوب برایم به همراه داشت. کلی ایمیل، کلی پیام تلگرامی و اینستاگرامی، چندین تماس و گاهی هم دیدار حضوری :)
در این بین بیشتر خودم را شناختم.

چند تجربۀ کاری به رزومه‌‎ام اضافه شد. دومین پروژۀ طراحی سایتم را برای دومین استادم انجام دادم: دکتر حسن‌پور؛ که البته هم‌چنان منتظرم تا جهت کامل‌شدن سایت، با استادم شروع به همکاری کنیم. اولین سایت را هم برای دکتر تقوی ساخته بودم و قضیۀ اکانت اینستاگرامش را پیگیری کردم و کماکان می‌کنم.
درآمد نسبتاً خوبی از این کارها برایم حاصل شد. درآمد خوب برای یک دانشجو البته :)
بعد از این‌ها در دو درمانگاه هم مشغول به دندان‌پزشکی شدم که تجربۀ بدی نیست. در مورد اولین روز دندان‌پزشک‌شدنم اینجا نوشته‌ام.

تغییرات جالبی را در خودم متوجه شدم: مثلاً فهمیدم که بدون گیک‌بودن هم می‌توانم زندگی کنم! بیش از یک سال گذشت و من بدون این‌که یک‌به‌یک اخبار آی‌تی را دنبال کنم، بدون هیچ مشکلی، روزگار گذراندم! حتی خبر معرفی‌شدن دو پرچم‌دار اخیر سامسونگ را از دوستانم و پدرم شنیدم! منی که زمانی جزئیات اکثر گوشی‌های مطرح بازار را حفظ بودم و مرجعی بودم جهت مشاورۀ خرید :)
البته زیاد از این بابت راضی نیستم. شاید نباید این موضوع را کلاً از زندگیَم حذف کنم. می‌توانم به صورت محدود ادامه دهمش.

دیدم که در درمان ریشه (عصب‌کشی) می‌توانم حرفی برای گفتن داشته باشم. البته خطا هم دارم در کارهایم، ولی یادم نمی‌رود که اولین بیمار اندویَم، یکی از ترم‌پایینی‌هایم بود و همان اولین اندو، در یک جلسه تمام شد :) که قبلاً هم در این باره کمی نوشته‌ام.

دوستانم. گاهی بعضی از آن‌ها شالودۀ شخصیتم را تکاندند، گاهی من را با سایه‌های درونم آشتی دادند، گاهی در ناامیدی و روزهای سخت، برایم از امید نوشتند و دستم را گرفتند تا برخیزم، گاهی هم واحه‌ای شدند تا در بیابان‌های خشک زندگی، دمی آسوده زیر سایه‌ای بنشینم. هنوز هم در حال کشف دوستان خوبم هستم. همین اواخر یکی‌شان ۳ ساعت برایم حرف زد، با این که چند سال از من کوچک‌تر بود، ولی گوش جان به او سپردم و واقعاً تأثیر گرفتم.

– همین الان یاد حدیثی افتادم. امام علی علیه‌السلام می‌فرماید: «من خداوند سبحان را از درهم شکستن عزم‌ها و فروریختن تصمیم‌ها و برهم خوردن اراده‌ها و خواست‌ها شناختم.»
یکی از اتفاقات جالب امسال، روند سینوسی من بود. کلی برنامه، هدف، تلاش، ایده، ایستادگی، شکست، موفقیت، رضایت، ناراحتی و از این دست اتفاقات و احساسات متضاد داشتم. می‌بینم که بهتر است گاهی به خودش اعتماد کنم.

تجربۀ دوره‌های جالبی را داشتم: سحرخیزی (که همچنان تمام سعیم را می‌کنم تا داشته باشمش.)، ورزش حرفه‌ای شنا (۳ روز در هفته، هر دفعه حداقل ۵۰ بار عرض)، همراه‌شدن با یوسف در سحرخیزی، تنهایی و کافه‌گردی، پیاده‌روی‌های صبح و بعدازظهر به دانشگاه و از دانشگاه و…

هدف‌هایم و ارزش‌هایم گاهی از یادم رفتند. چند روز پیش در صحبت با یک دوست، نوشتم که احتمالاً مشکل از آن هدف است که از یادمان می‌رود؛ ولی الان می‌بینم که می‌تواند به دلیل دورشدن خودم از آن باشد، مثلاً با انتخاب یک سبک زندگی ناخوب.

مرخصی تحصیلی از دندان‌پزشکی– این ترم برایم خیلی پربار شروع شده. نمی‌دانم در جریان هستی یا نه. ولی من این ترم را مرخصی گرفته بودم! اگر از اتفاقات خاصی در چند پست اخیرم صحبت کردم، منظورم همین مرخصی بوده و حواشی‌اش. به توصیۀ اکید خانواده، بعد از یک هفته، از مرخصی منصرف شدم. برگشتم به دانشگاه. ولی دیگر آن مصطفای قبلی نبودم. همان روز اولی که آمدم، نمایندۀ کلاس شدم و چند روز بعدش، با همکاری دوستانم، برای جشن روز دندان‌پزشک استارت خوبی زدیم.
از آن طرفِ قضیه زیاد خبر ندارم که اگر مرخصی‌ام را ادامه می‌دادم چه می‌شد، ولی می‌دانم که بازگشتم به دانشگاه برایم کلی اتفاق خوب رقم زده و می‌زند.

ضمناً اتاقم را هم عوض کردم، و به قولم در این مطلب وفا. اتاق جدیدم نظم بیشتری دارد و امین عزیز، همان ترم‌پایینی‌ای که اولین بیمار اندویَم شد و اولین دندان عقلم را از دهان او کشیدم (البته در این مورد نگفتم که اولین بارم است! و آن‌قدر از کشیدنم راضی بود که بعد از این‌که فهمید تجربۀ اولم است، کم‌تر فحشم داد!)، خیلی مقتدرانه، نظم را در اتاق برقرار می‌کند.

انتخابات هم برایم قابل توجه است. آن‌جا بود که درد هنگام یادگیری را، به معنای واقعی، درک کردم :) اینجا کمی در موردش نوشته بودم.

اتفاقاتی را تجربه کردم که عشق و علاقه‌ام را به من نشان دادند. البته فعلاً نمی‌خواهم در این مورد بنویسم. ولی همین را بگویم که دو حیطه را پیدا کرده‌ام که می‌دانم باید در آینده، اگر می‌خواهم رضایت و رشد را در زندگی تجربه کنم، روی آن‌ها تمرکز ویژه‌ای کنم.

– و باز هم یاد استعارۀ استیو جابز می‌افتم: Connecting the dots. اتفاقات گذشته را به هم وصل می‌کنم و می‌بینم که چه پازل جالبی را در حال ساختنم :)

در بررسی این یک سال، دیدم که چقدرررررررررررررررر تغییر کرده‌ام! و راضی‌ام از روندم. خدا را شکر.

ضمناً کمی کمک کردم و دوستان جدیدی به وب فارسی خوش آمدند :) در لیست دوستانم، اسم‌شان هست. از این بابت هم خیلی خوشحالم.

چندین کتاب هم خواندم و بعضی‌هایشان را نیمه‌کاره رها کردم. ولی حسابشان از دستم در رفته است؛ نه این‌که زیاد بودند، بلکه من برنامۀ خاصی برایش نداشتم.

پی‌نوشت ۱: داشتن وبلاگ واقعاً برایم مفید بود. مخصوصاً در این نیم‌نگاه آخرِ سالی. از این به بعد، سعیم را می‌کنم تا بیشتر بنویسم. و بی‌پرواتر :)

پی‌نوشت ۲: از درس‌های این سال، نهایت استفاده را خواهم برد.

پی‌نوشت ۳: امام علی علیه‌السلام می‌فرماید: «اگر به آنچه که می خواستی نرسیدی از آنچه هستی نگران نباش.»

پی‌نوشت ۴: این نقل قول را هم در بین پست‌هایم پیدا کردم:

هر کس در مورد خود داستانی ساخته
و مدام در ذهنش آن را تکرار می‌کند.
مهم نیست که این داستان چقدر واقعی است.
مهم این است که واقعیت او،
به تدریج بر اساس همان داستان ساخته می‌شود.

پاتریک راث فوس، کتابِ نامِ باد

دیدگاه ها

  1. زینب

    منم دلم میخاست همچین گزارشی بنویسما ! ولی اون روز که می‌خواستم بنویسم خیلی خسته م بود. حالا ایشالا سال دیگه به شرط حیات یه دونه بهترشو می‌نویسم.
    سال خوبی داشته باشی مصطفی.
    دوست خوب جدید من :)

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      سلام زینب
      امیدوارم خوب باشی.
      حدس زدم که یکم می‌خواستی بیشتر بنویسی ولی نشده.
      اشکال نداره. مهم نوشتنه نیست، مهم بررسیه‌اس!

      موفق باشی :)

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      سلام امین‌جان
      نمی‌دونی چقدر خوشحال شدم دیدم کامنت گذاشتی :))))
      ممنون که اومدی.
      قلمت رو دوست دارم.
      برای یکی از مهم‌ترین تصمیم‌هام، که در همین مطلب در موردش نوشتم، کلی از نوشته‌هات سود بردم.
      ممنون.
      به پیش…

  2. سحر شاکر

    سلام
    دل‌نوشته خیلی جذابی بود برای من. پرتم کرد به اوایل سال ۹۶ و یه فیلم کوتاه از زندگی خودم از جلوی چشمام رد شد.
    انتخاب نقطه‌های زندگی‌تون خیلی هوشمندانه بوده و مطمئنا چیزی که باعث شده این تصویر حاصل از بهم وصل‌کردن نقطه‌هاتون رنگ ببخشه و زیباترش کنه، واکنش‌های حساب‌شده یا حداقل تلاش برای نشون‌دادن واکنش‌های حساب شدۀ شما بوده.
    پیداکردن آدم خوش‌فکری مثل شما برایم پربرکت بوده.
    امیدوارم همیشه روزهات سبز و دلت شاد باشه.

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      سلام خانوم شاکر :)
      خوشحالم که سر می‌زنید.
      نظرتون برام خیلی جالبه.
      در مورد انتخاب هوشمندانه، شک دارم! من از این انتخاب‌ها بلد نیستم! ولی روی واکنش‌هام زیاد فکر می‌کنم. حواسم هست از زیر بار هر رنجی، به هر قیمتی، به سمت هدفم فرار کنم.
      همیشه لطف داشتید و دارید.
      خوشحالم هستید.

      سبز و سلامت باشید :)

  3. Vahide

    سلام اقای دکتر..امیدوارم ک روزهای اخر سال حال دلتون خوب باشه ک خداروشکر بنظر میاد هست..نمیخواستم برای مطلبتون پست بذارم اما چون خ جذاب بود و من رو ب تحسین واداشت،دست ب نوشتن بردم..چ سال جالبی رو پشت سر گذاشتید..شاید اینکه ادم پستی و بلندی هارو درکنار هم طی کنه لذت بخش تر از این باشه ک فقط رو ب بالا صعود کنه…چشیدن طعم تلخ زمین خوردنا و بعدش بلندشدن های یهویی و ادامه راه.. با شناخت اندکی ک ازتون پیدا کردم حرکتتون امسال رو ب جلو بوده..خدارو شکر ک راضی هستید از تغییراتتون.. خداروشکر ک غلبه کردید بر خ ترس هاتون..خداروشکر ک توی این سن ک شاید بشه گفت نیمه راه زندگی هست در تلاشید خودتون رو بشناسید، تحلیل کنید ،بدون واهمه آزمون و خطا کنید و بهترین تصمیم رو بگیرید..خداروشکر ک حال دلتونم این روزها مثل سرزمین خدا بهاری هست??

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      سلام خانم دکتر.
      خیلی خوشحالم که هم‌چنان تشریف میارید اینجا :)

      آره. اگر نشیب با فراز همراه نشه، لذت نداره زندگی.
      خداروشکر که دوستانی چون شما در کنار بنده هستن و کلی امید و انگیزه می‌دن بهم واسه ادامۀ مسیر.

      امیدوارم ساعاتی که تا آخر ۹۶ باقی‌ست، به بهترین شکل طی بشن.
      و ۹۷ براتون پربارترین سال، تا به الان، باشه :)

      ممنونم از این همه لطف :)
      سبز و سلامت باشید.
      یا حق.

  4. Adel

    سلام آقای قائمی عزیز.
    امیدوارم که خوب و سلامت باشید.
    اول سال نو رو به شما تبریک میگم. بهترییین آرزو هارو براتون دارم.
    چه تجربه های خوبی. من هم میخواستم یک همچین چیزی بنویسم یا به اصتلاح در ویرگول که میگن کوله پشتی ۹۷ رو ببندیم. اما سال ۹۶ برای من مثل سال های قبل گذشت و چیز خاصی نبود ولی تا این دو ماه پیش که با دوستای متممی و شما و خانوم شاکر و آقای قربانی(شاید بشناسید) و … آشنا شدم، اصلا یک آدم دیگه ای شدم. و زندگی من تقسیم شد به قبل از این دو ماه و بعد از اون دو ماه که کلی تغیر کردم. فکر میکنم که سال جدید، مهمترین سال برای من باشه.چون تازه کتاب رو پیدا کردم. و سعی میکنم خودم رو تو کتاب ها پیدا کنم.
    موفق و پیروز باشید.

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      سلام رفیق عزیزم
      ممنونم ازت.
      از این همه لطفی که داری. این همه انرژی مثبتی که می‌دی. مرسی :)
      خانوم شاکر و آقای قربانی رو که قبول دارم. ولی من، فقط ازت یاد گرفتم.

      سال نوی تو هم مبارکا :)
      همیشه بهت گفتم؛ بازم می‌گم: خیلی خوب و به موقع روند تغییرت رو در زندگی شروع کردی. آفرین.
      قدر خودتو بدون.
      در حرکت باش :)

      امیدوارم بتونیم کلی کتاب بخونیم در ۹۷.
      بوس‌بوس :)

  5. محمد بامدی

    سلام اقا مصطفی گل.سال نو مبارک. گزارش سالت زیبا بود.از طراحی سایتات واسه استادات خوشم اومدافرین. پاتوکفش من کردی ! اما اونجاک مشاوره واسه خرید گوشی میدادی رونپسندیدم حداقل اسم مقدس دندانپزشکی و پزشکی رونباید برد تو بازار و ازش مایه گذاشت مردم ما قدر نمیدونن دیگه.

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      سلام جناب بامدی عزیز
      ممنونم. سال نوی شما هم مبارک :)
      لطف داری. در مورد طراحی سایت، فقط خواستم در حد وسعم، از بخشی از اون‌همه زمانی که، در نوجوانی، پای کامپیوتر صرف کردم، استفاده کنم!
      در مورد پلاکاردم هم باید بگم که شاید شما درست می‌گی. ولی قسمتی از قصد من از نوشتن رشته‌م، این بود که نشونی باشه از مهم نبودن درآمد این کار، و هر کسی که درخواست می‌داد بدونه که بودن من در اونجا به خاطر گرفتن فیدبک مردمه و شاید نشون دادن جسارت واسه خودم!

      و ممنون که سرمی‌زنی :)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *