ری‌استارت.

آرامش

مدت‌هاست ننوشته‌ام. مدت‌های طولانی. روزهای زیادی گذشته‌اند. دیگر نه من آن آدم قبلی‌ام و نه نوشته‌هایم همان نوشته‌ها. آری. بزرگ‌تر شده‌ام. تغییر کرده‌ام. درس‌های زیادی یاد گرفته‌ام. سختی‌های زیادی هم کشیده‌ام. ولی همچنان می‌توانم به آسمانِ آبیِ بالاسرم نگاه کنم و لبخند بزنم؛ وقتی که ابرهای سفید و خاکستری بخشی از آسمان را پوشانده‌اند و پرندگانی که هنوز هم نمی‌دانم اسم‌شان چیست در پروازند و گه‌گاه صداهایی هم درمی‌آورند!

حال می‌خواهم بنویسم. به نیتِ نوشتن آمده‌ام کافه‌کتابِ دنیای کتابِ قم. نشسته‌ام در تراس و موسیقیِ Ludovico Einaudi را می‌شنوم. سعی می‌کنم آرام باشم. گاهی هم به اراده عضلات پاهایم را از انقباض در می‌آورم. همان عضلاتی که در هنگام استرس با انقباضشان از ناآرامی درونم خبر می‌دهند. ولی خب من امیدوارم. امیدوارم به روزهایی آرام… روزهایی که دیر یا زود خواهند آمد.

در این مدتِ طولانی تعدادی عنوان به ذهنم می‌رسید برای نوشتن، ولی خودم را بازمی‌داشتم از انتشارشان در این وبلاگ؛ دلیلم هم احتمالاً میزانِ زیادِ خراب‌کاری‌هایم بوده. کلماتی که کنار هم قرار می‌گرفتند تا لبخند بر لبانم بنشانند، گویی دور از چشم من بناهای زیادی را ویران کرده بودند.

کلماتی که دیگر دوست ندارم به ترکیبشان فکر کنم. دیگر نمی‌خواهم تکرارشان کنم. دیگر حتی حس تنفرم هم نسبت به آن‌ها حسی عادی می‌نُماید.

تغییراتی که کرده‌ام بخشی‌اش به همین‌ها مربوط است. دیگر دوست ندارم پست‌هایم نشان از خری باشند که در گل مانده. دوست ندارم رو به نزول باشم؛ چه برسد به این که این سقوط را منتشر هم بکنم.

نع. دیگر آن آدم قبلی نخواهم شد.

دیگر اوضاع فرق کرده است.

دیگر به اندازۀ کافی دیده‌ام، شنیده‌ام، خوانده‌ام… نه… نه…
به اندازۀ کافی سرگشتۀ دیده‌ها و شنیده‌ها و خوانده‌ها بوده‌ام.

وگرنه که هنوز باید بخوانم و بشنوم و ببینم.
دیگر نمی‌خواهم سرگشته باشم.

در این مدت طولانی، آن‌قَدَر بالاوپایین روزگار را چشیدم که حالا می‌توانم به جرأت بگویم که به زودی با این سرگشتگی تماماً خداحافظی خواهم کرد.

سلیقه و مزاجم را فهمیده‌ام. با دستورالعمل‌های خیلی‌ها طیِّ مسیر کرده‌ام و گه‌گاه به چاه‌های عمیقی افتاده‌ام. البته گاهی هم صعودهایی داشته‌ام.

ولی دیگر کافی‌ست.

من آدمی نیستم که دنباله‌رو باشم. و این که سال‌ها منتظر منجی‌ای بودم که بیاید و این سرگشتگی را تمام کند، خیالی باطل بود.
این خودم هستم که باید پایانی باشم بر این گم‌شدن‌ها.

این را هم نمی‌گویم که این سال‌ها تباه شده‌اند، نه. تجربه‌های مهمی را در کولۀ کوچکم اندوختند و حال، با آن کوله‌بار می‌روم به سوی آینده.

قبلاً گفته‌ام: تمام راه‌های نرسیدن، نشدن، و هر چه بی‌راهه جلوی پایم بود را طی کرده‌ام و حالا فقط یک مسیر بیشتر نمی‌بینم.


دیگر وقتش است این ذهنِ آشفته، رام شود و استراحتی به خودش بدهد.

دیدگاه ها

    1. نویسنده
      پست
  1. قاسم

    سلام
    واقعا لذت میبرم متناتونو میخونم لطفا بیشتر بنویسید

    راستی درباره ترم تابستونی هم حرف بزنید لطفا چطوریه؟ اگر ترم تابستونی برداری مدت زمان تحصیل کمتر میشه؟

    یه سوال دیگه غذای دانشگاهو چکار میکنی؟ یعنی تو خوابگاه دانشجویی شامو از کجا میارید؟ خودتون میپزید یا دانشگاه میده؟
    لطفا جواب بدید ممنون

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      سلام

      ممنونم از لطفت.

      ترم تابستونی زیاد نمی‌تونی برداری. ولی اگه برداری حدود ۵سال و نیم می‌تونی تموم کنی.

      غذا هم اگه خوابگاهِ دانشگاه باشی، می‌دن.

  2. فاطمه

    سلام من خیلی از مطالبتونو خوندم وخیلی هم لذت بردم جالب بود .یه سوالی دارم که اگه میشه جوابمو بادقت بدین برام واقعا خیلی مهمه.چیزی که شنیدم از دندانپزشکی اینه که رشته ی سختی هست .می خوام بدونم این خیلی سخت یعنی چقدر .اصلا یعنی چی؟.یعنی اونقدری که نتونی ورزش کنی .کتاب بخونی .موسیقی کارکنی.گردش بری .به موقع ازدواج کنی .بچه داربشی و…. میشه جوونی کرد یا فقط باید درس خوند
    احتیاج دارم یکی درمورد دندانپزشکی روشنم کنه کسی که خودش تجربه کرده باشه مسیر رو

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      سلام

      سخت هست؛ ولی نه مثل پزشکی و داروسازی.
      وقت‌گیر هم هست، ولی غیر از زمان دانشگاه، روزی یک ساعت درس‌خوندن، به جز در دورۀ امتحانات، کفایت می‌کنه.

      اگه پرتلاش باشید، می‌رسید هم به درس و هم به علایقتون.

  3. مهران

    سلام دکتر
    من قراره ۹۹ کنکور بدم بین پزشکی و دندان پزشکی موندم ، چون پزشک داریم کتاب ها شو یه نگاهی کردم و جذاب و خوب بودند خیلی خوشم امد ولی وقتی به جسد و مرگ و مریض بد حال و … فکر میکنم دلسرد میشم از این رشته و میخوام دندان بخونم که دراون هم به این فکر میکنم که ایا میتونم دندون بکشمیا کارای دیگه.
    از یه طرف هم به پزشکی علاقه دارم.
    بنظرشما من باید چکار کنم?

    1. نویسنده
      پست
  4. مرضیه

    نوشتن پایان همه ی سرگشتگی هاست!
    بازم بنویسید..هرروز بنویسید..واسه دلتون..واسه لبخند رو لبتون..واسه آرامشتون..حتما نیازی نیست که با کسی به اشتراک بذارید..خودتون بهتر از هرکسی میدونید که تو این حال،اول نوشته هاتون پر از ناامیدی و یاد آور اتفاقات گذشته هست اما بعدش به خودتون میاید و میبینید که آخر اون نوشته ها چقدر نسبت به قبل قدرتمندتر شدید!و تمام جمله هاش سرشار میشه از امید و تلاش!
    خوشحالیم که ری استارت کردید خودتونو:)
    پرقدرت ادامه بدید.
    ما خواهان درخشیدن شماییم همونطور که شما برای ما اینو میخواید!
    حال خوب براتون آرزو میکنم
    به امید ساختن روزهای رویایی:)

    1. نویسنده
      پست
  5. مهران

    سلام اقای دکتر
    من قراره ۹۹ کنکور بدم بین رشته پزشکی و دندان پزشکی موندم کدوم بخونم اگه قبول شدم ، وقتی به سختی های پزشکی و جسد و مریض بد حال فکر میکنم دلسرد میشم از پزشکی ،میخوام دندان پزشکی بخونم و در کل دلم میخواد پزشکی بخونم ، میشه به عنوان یه دکتر راهنمایی کنید

  6. فاطمه

    سلام.اقای دکترمیشه راجب حقوق دندانپزشکی دردوران دانشجویی یه توضیحی بدین.توی هرسایتی یه چیزی نوشته

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      سلام
      حقوق در دورۀ تحصیل، مربوط به دو ترمِ آخره. که حدوداً ماهی ۴۰۰-۵۰۰ واریز می‌شه به حساب دانشجو.

  7. فاطمه فتاحی

    داشتم به این فکر میکردم که فکر کردن دیگه کافیه! باید از یه جایی به بعد، واقعاً دیگه شروع کرد و کمتر کرد بهونه هارو و سهل انگاری ها و وقت تلف کردنا رو.
    که یهو سر از اینجا در آوردم و این مطلبتون!
    شرایط هرچقدر هم که سخت باشه و جانکاه(!) ولی چاره ای نداریم جز اینکه به حرکت ادامه بدیم و حداقل اینکه متوقف نشیم. و کلی حرف دیگه که… بماند؛ که همه مون خوب میدونیم و بلدیم.فقط باید عمل کرد و فکر کردن به تنهایی چاره ساز نیست!
    شاید منم نیاز دارم که به قول شما، اینجا، ری استارت بزنم.
    به امید رستگاری…
    موفق باشید :)

    1. نویسنده
      پست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *