در ستایش امید

حرم حضرت معصومه

دقیقاً همین‌جا نشسته‌ام؛ روبه‌روی ضریح حضرت معصومه (س). شبِ بعد از اولین قدر. و امیدوارم… امیدوارم به رحمت خدا. رحمتی که گسترانده‌اش بر سر ما. شاید تمام نشانه‌ها برایم از ناامیدی بگویند، ولی می‌دانم که مهربان‌ترینِ مهربانان خدای من است. می‌دانم که آن‌قدر مهربان است که اگر ناامید نشوم از رحمتش، قطعاً این رحمتش من را نیز سیراب می‌کند.

خودش گفته که “علی کلِ شیءٍ قدیر” است؛ مگر می‌شود یکی از بهترین بندگانش را واسطه قرار دهم و نگاهم نکند!؟ نگاه که بماند، مگر می‌شود بگوید نه!؟

اصلاً بخواهد بگوید نه؛ می‌گوید نه، چون صلاحم در نه است. خب من که بندۀ کوچکِ او هستم، آینده را نمی‌بینم و نمی‌دانم چه‌ها در انتظارم است، ولی با لجبازیِ خودم و بچگیِ خودم جواب مثبتش را می‌خواهم. از نه شنیدن و نشدن خسته شده‌ام. دوست دارم این‌بار بله‌ها را بشنوم.

به او می‌گویم: مگر تو بر هر چیزی توانا نیستی!؟ خب. پس تغییرش بده. قضاوقَدَرَت را تغییر بده تا آن‌چه که می‌خواهم و احتمالاً به صلاحم نیست، بشود به صلاحم. بشود جوری که سعادت دنیا و آخرتم را تأمین کند.
چرا نشود!؟
چرا نکند!؟

مهربان است و این مهربانی‌اش در کمالِ خودش است و نمی‌شود که جوابِ این‌همه اصرار من را با نه پاسخ گوید…
می‌دانی!؟ نمی‌شود.


دوست دارم در ستایش امید بنویسم. امیدی که شاید بزرگ‌ترین رمز موفقیتِ بشر باشد، امیدی که اگر نمی‌داشتمش، زودتر از این‌حرف‌ها کم آورده بودم؛ خیلی زودتر.
امیدی که در تاریک‌ترین روزهایم به من اجازۀ حرکت داد. امیدی که در تلخ‌ترین لحظات، نویدِ شیرینی آینده را داد.
امید به رحمتش.
امید به بودنش.
امید به داشتنش.

نه این‌که بندۀ خوبی بوده باشم، نه.
صرفاً دوست دارم خودم را شبیه خوب‌ها کنم؛ که حدیث داریم، بعید است خودت را شبیه گروهی کنی و از آن‌ها نشوی.

می‌خواهم شبیه آن‌هایی باشم که خدا دعایشان را مستجاب کرده و می‌کند.
بلکه از من نیز بپذیرد.
بلکه رحم کند به این بندۀ حقیرش. این بندۀ مسکینش.

شعبانعلی می‌گفت:

بارها از خود پرسیده‌ام که کدام مقدس‌تر است؟

عشق؟ ایمان یا امید؟

عاشقانه ایمان دارم که امید مقدس‌تر است.

چرا که درخت امید دیر یا زود میوه‌ی عشق و ایمان را نیز به بار می‌نشیند، اما ایمان و عشق بی‌امید، جز زخمی بر روح جامعه بر جا نمی‌گذارد.

و من در این مسیری که گه‌گداری می‌شود شبیه تاریک‌ترین و عمیق‌ترین دره‌های دنیا، امید را چون فانوسی در دست گرفته‌ام و همچون مبارزی که سپری نفوذناپذیر و اسلحه‌ای قدرتمند در دست دارد، به پیش می‌رانم.


شاید این اولین‌باری باشد که در این بلاگ، می‌خواهم با خدای خودم صحبت کنم؛ که می‌خواهم این مکالمه‌مان ثبت هم بشود. پس می‌گویم:

خدای مهربانم، یک‌سال‌واندی‌ست که سختی‌های زیادی را چشیده‌ام و دیگر تاب‌وتوانی برایم نمانده تا دوباره به گِل بنشینم، بیا و رحمی بکن بر این بندۀ خسته‌ات، بیا و ببخش بر ما گناهانی را که مانع استجابت دعایمان می‌شود، بیا و نگذار بیش از این با سختی‌ها دست‌وپنجه نرم کنیم…

نمی‌گویم کلاً زندگی‌مان را از نشیب خالی کن، نه؛ که زندگیِ بدون نشیب، مرده زیستن است.
می‌گویم بگذار نفسی چاق کنیم و دوباره انرژی جمع کنیم و دیگر تنهایی به جنگ مشکلات نرویم.

رحم کن یا ارحم‌الرحمین…

توکل کردیم به خودت.

دیدگاه ها

  1. ملورین

    متن اول شما منو یاد زمانی می اندازد که از خداوند خواسته ای غیرمعمول داشتم و حالا عجیب خوشحالم که گفت نمیشود….وقتی با دونفر از دوستانم قبل از اعلام نتایج کنکور قصد داشتیم بریم روسیه…چون ظاهرا شرایط تحصیلی در روسیه عالیه و بعد از پنج سال دانشجوهارا میفرستن ایران…اما نشد و خوشحالم که الان در ایران درس می خونم …و از این به بعد منتظر شنیدن همچین نمیشود هایی هستم

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      و کامنت شما من رو یاد این آیه انداخت:
      و بسا چیزى را ناخوش داشته باشید که آن به سود شماست و بسا چیزى را دوست داشته باشید که به زیان شماست، و خدا مى‌داند و شما نمى‌دانید. (۲۱۶)

  2. Miss z

    ساعت ۷:۵۰ دقیقس از ساعت ۷ تا الان داشتم نوشته هاتونو میخوندم تقریبا ۸-۷ تایی جدید بودن و نخونده بودمشون
    مثل همیشه عالی(:
    به نظرم شما یکی از بهترین هایی هستین که تا حالا دیدم از همه لحاظ مهم تر از همه ایمان و اعتقادتون
    امیدوارم همیشه موفق باشید و خدا براتون بهترین هارو رقم بزنه هرچی که دلتون میخاد و به صلاحتون باشه

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      ممنونم از لطفتون.
      امیدوارم بتونم در اون حدی که توصیف کردید خوب بشم. هنوز که کلی راه دارم.

      موفق باشید :)

  3. محمد

    چقدر این متنت رو دوست داشتم مصطفی‎جان و چقدر احساس کردم که به حالِ من هم شبیه است: حالِ داشتن امید به خدا بدون اینکه از نتیجه‎ی هیچ چیز اطلاع داشته باشم؛ و چقدر من هم سختی کشیدم و در اکثر اوقات حتی کلمه‎ای نتوانستم از رنجی که بردم و می‎برم، جز در مواردی نادر، با کسی گفتگو کنم، جز با خودِ او که همه‎چیز را می‎داند.

    من در یک سال گذشته ده‎ها در را کوبیده‎ام؛ با آدم‎های بسیار زیادی ارتباط برقرار کرده‎ام و مشورت کرده‎ام؛ انواع فکرها به ذهنم خطور کرده؛ فکر ادامه تحصیل، خدمت، ازدواج، و ده‎ها فکر دیگر. انواع احساسات به قلبم وارد شده؛ امید و یاس، شادی و غم، عشق و نفرت و ده‎ها حس دیگر. هر حس وارد قلبم شده و خارج شده و من سرگردان مانده‎ام و از خود می‎پرسم “خدایا؛ من اصلاً که‎ام؟ چرا من حتی خودم را هم نمی‎شناسم؟ چرا حتی توان تحلیل احساسات و افکار خودم را هم ندارم؟” گاه از این نادانی خودم غمگین می‎شوم و به هم می‎ریزم ولی او که آن بالا ما را می‎بیند دوباره آرامش و شادی را آهسته به من تزریق کرده و کماکان می‎کند.

    امیدوارم که سختی‎هایی که بر ما می‎گذرد به ما کمک کند که اولاً در آسانی‎ها خدا را بسیار سپاس گوییم و شکر نعمت به‎جا آوریم و ثانیاً ما را آب‎دیده و باتجربه کند و ثالثاً توکل ما را بر خدا در هر شرایطی زیاد کند.

    جاده‎ی زندگی دست‎انداز و چاله دارد؛ برای بعضی زیاد و برای بعضی کمتر. جاده‎های پردست‎اندازتر را ظاهراً خدا نصیب افراد اهل اندیشه و دنبال‎کننده‎ی ارزش‎های والا نظیر تو می‎کند و این هم از سر حکمت اوست. همانطور که خودت هم می‎خواهی و می‎دانی و گفتی برایت زندگی بی‎دست‎انداز آرزو نمی‎کنم، ولی آرزو می‎کنم برای زندگی پر دست‎اندازت همسفری مناسب پیدا کنی و وقتی هم که یافتی امیدوارم در همان مسیری حرکت کنی که باید و زندگی‎ات از ریل ارزش‎هایت خارج نشود.

    الان که این کامنت را برایت می‎گذارم شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان، شب شهادت امیرالمومنین (ع) است و درحالی برایت این نظر را می‎گذارم که تا ساعتی قبل حالم بد و قلبم در تشویش بود و خدا دوباره آرامم کرد؛ با واسطه و بی‎واسطه و یکی از واسطه‎هایش تو شدی با این مطلب و با این عکسی که در اول پستت گذاشتی. امیدوارم خدا ما را در مسیر عبودیت خود بیندازد و آنقدر به ما بینش دهد که رضایت خود را در رضایت خدا ببینیم و رضایت ما و او یکی شوند؛ یا دستِ کم بسیار شبیه هم شوند.

    دعاگویت هستم اگر قابل باشم. دعایم کن. یاعلی.

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      سلام محمدجان

      با دیدن کامنتت خیلی خوشحال شدم و حالا که برای بار دوم می‌خوانمش، اولاً خدا را شکر می‌کنم که دوستی چون تو دارم و بعد تشکر می‌کنم از خودت :)

      چه دعاهای قشنگی برایم کردی. ظریف و دقیق و باب میل :) ممنون.

      من هم به یادت بودم شب بیست‌ویکم. و امیدوارم که هردویمان هر چه زودتر در مسیر درست یا همان صراط مستقیم قرار بگیریم.
      از این تشویش و دل‌مشغولی‌هایِ همیشگی راحت شویم و دغدغه‌های مهم‌تری را بیابیم.
      دردِ این دردهای کوچک تمام شود و دردهای بزرگ‌تر و سازنده‌تر را بچشیم. البته وقتی که ظرفیت‌مان با همین دردهای این روزها بالا رفت.

      و راستی! وسط‌های کامنتت به من لطف داشتی که باز هم ممنونم ازت. و امیدوارم روزی به همان خوبی‌ای شوم که وصف کردی :)

      دیگر این‌که دوستت دارم و مرسی :)

      1. محمد

        از اینکه خوشحال شدی خوشحالم :) و من هم از داشتن دوستی مانند تو شاد و از خداوند متشکر هستم.
        دوستت دارم. امیدوارم به‎زودی باز هم ببینمت.

        1. نویسنده
          پست
  4. Melika

    سلام
    چندوقتیه با وبسایتتون آشنا شدم و از همون اولم با خوندن نوشته هاتون یه احساس آرامش عجیبی بهم دست دادش مخصوصا زمانایی که از درس خوندن خسته میشدم
    حدود ۴٠ روز دیگه کنکور دارم و هدفمم مثه شماست دندونپزشکی :)))
    بعد خوندن این پست با خودم گفتم که بیخیال استرس و این حرفا تلاشتو بکن و همه چیو به خودش بسپر
    مرسی واقعا و امیدوارم برام دعا کنید که به خواستم برسم و چیزی که دوستدارم همونی باشه که به صلاحمه

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      سلام خانوم ملیکا
      خوشحالم که مطالبم حس خوبی براتون داشته :)

      کارِ خوبی می‌کنید… تلاش کنید و بقیه‌ش با خودش :)
      و این‌که حتماً. شما هم من رو دعا کنید.

      و امیدوارم یک روز بیاید و همین‌جا بگید که همکار شدیم :)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *