و من؛ یک سال دورتر.

ماه پشت ابر

شاید این اولین ۲۵مردادی نباشد که با اشک سپری می‌شود.
شاید این اولین ۲۵مردادی نباشد که دستانم، با یادت، رمق از وجودشان می‌پرد.
شاید این اولین ۲۵مردادی نباشد که غمی سنگین و سیاه، گویی غمی که ریشه در ازل دارد، در من، روبه‌رویم نشسته.
شاید این اولین ۲۵مردادی نباشد که دور از همه، از تو، از عزیزانم، منتظر معجزه مانده‌ام.
شاید این اولین ۲۵مردادی نباشد که تا پایانِ خط می‌روم و برمی‌گردم.
شاید این اولین ۲۵مردادی نباشد که نحس است.
شاید این اولین ۲۵مردادی نباشد که عاجز و درمانده، در میان تاریکی‌ها، رشته‌های امیدِ وصل را می‌جویم.
شاید این اولین ۲۵مردادی نباشد که نمی‌توانم بگویم که چقدر دوستت دارم.
شاید این اولین ۲۵مردادی نباشد که می‌ترسم که بگویم دوستت دارم.
شاید این اولین ۲۵مردادی نباشد که ترجیح می‌دهم که نگویم دوستت دارم.
شاید این اولین ۲۵مردادی نباشد که دنبالِ چراییِ این‌همه روزهای ناخوش هستم.
شاید این اولین ۲۵مردادی نباشد که.

و شاید آخری‌اش هم نباشد.
و شاید دیگر ۲۵مردادی نباشد.
که اصلاً چه اهمیتی دارد!؟

مهم این است که خسته شده‌ام.
خسته.
ولی ناچاریم به زندگی.
و من با تمام توانم، پشت نقابی از همان خنده‌های بلند و ناجورم، پنهان می‌شوم؛
تا نیایند و نگویند که: تو حالت خوبه؟! که انگار حالت خوب نیست. که فلان.
که به درک؛ حال من.

تولدم مبارک :)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))