بسم او …
پر از حرفم. با عجله در این فرصتِ اندک آمدهام، نشستهام و با تمامِ وجودم در تلاشم بتوانم تمامیِ احساساتم را – شایستۀ حال و احوالمان – کلمه کنم. میدانم که در این وضعیتی که هستم نمیتوانم حقّ مطلب را ادا کنم، اما میدانم که تلاشم را – مثل همیشه – میستایی :)
بخشی از وضعِ موجود این است: که در روزِ دهاُمِ ماهِ تیری که واقعاً در حقّ من چونان تیری زهرآهگین بود، در ساعت ۱۹:۲۴ دقیقه، گرسنه و بدونِ ناهار و با صبحانهای در ساعت قبل از ۶ صبح، ذراتِ وجودم را آوردم در جایی که اولین دیدارمان را تازه کردیم، با ذوقوشوق، انگشتانم را روی کیبورد گذاشتهام و مینویسم…
شاید در این زمانِ اندک، قشنگترین کاری که میتوانم انجام دهم همین است؛ خودم و حسهایم را کلمه کنم تا بمانم…
آخر که میداند این صحبتم با تو، آخرین صحبتم است یا نه!؟
.
.
.
آری.
داشتم میگفتم که دوستت دارم :)
شاید بگویند که ننویس اینجا! که خب طبق معمول: به درک :)
مینویسم.
عشق،
تنها قشنگیِ حقیقیِ دنیاست.
با پنهانکردنش اتفاق خوبی نیفتاده و ندیدهام که بیفتد.
من مینویسم.
از شوقی که تکتک یاختههای وجودم برای رسیدن به تو دارند.
از امیدی که در تاریکترین کورهراهها، زندهگی را دوباره به من بخشیدند.
از لبخندهای عمیقی که جز در کنار تو اتفاق نیفتاده بودند و نخواهند افتاد.
از غمِ مرداَفکنی که در نبودت، نداشتنت، رفتنت، رویبرگرداندنت، دریغکردنِ لبخندت، لبفروبستنت، فراقت و کلاً هر لحظهای که در کنارم نداشتمت، تجربه کردهام.
از تنهاییهایی که من را کشتند تا مصطفایی قویتر و مصممتر به دنیا بیاید.
از خشمهایی که دایرۀ دوستانم را تنگتر کردند و به تعدادِ دشمنانِ اندکم افزودند.
از نفرتهایی که تا ابد در دلم خواهند ماند.
از زخمهایی که – به یقین باور دارم – هیچوقت خوبِ خوب نخواهند شد و کمترین اثری که ازشان باقی بماند، جایشان است.
از ظلمهایی که عزیزترینهای زندگیام در حقم کردند.
از آه…
آههایی که کشیدم.
و آههایی که دامنگیر نامردمانِ اطرافم خواهد شد.
آه…
از همۀ اینها خواهم گفت برایت.
بعضیهایشان را در همینجا خواهم نوشت و بعضیهایشان را – که عمقشان در کلمه نمیگنجد – چشم در چشم، به قلبت میگویم… یک روز…
یک روزِ شاید دور…
و آه…
امان از دردهایی که تابِ تحملشان از ظرفیتِ انسانِ ظلومِ جهول، سالهای نوریِ زیادی فاصله دارد…
چه برسد به منِ رنجورِ کوچک که حتی صاحبِ دلِ خودم هم نیستم.
آه…
کاش توانِ باقیماندهام را صرفِ نوشتن از سفیدیها کنم.
کاش این ابرهای تیره – یک روزِ نزدیک – بگذارند کمی، فقط کمی، خورشید که نه، ماهِ آسمانم را ببینم.
اما
تا آن روزِ نزدیک،
تا آن روزی که با امیدی به وسعتِ تمامِ هستیِ خدا به سمتش میروم،
هستم.
زنده میمانم.
تا بیایی و بتوانم زندهگی کنم.
پس باز هم مینویسم…
آری.
خوبِ من.
روزهایی خواهند آمد که گذشتهایم…
گذشتهایم از دردِ این روزها.
و گذشتهاند و رفتهاند آن دردها و مسببهایشان.
و ما میمانیم و…
اما
شاید اینطور نوشتن بهتر باشد:
روزهایی خواهند آمد که معجزه شده و بَنگ.
نه کسی رفته و نه دردهای کشنده ماندهاند.
بهتر که نگاه میکنم،
در این روزها،
همچنان نفرت در وجودم غلیان دارد و منی که در دلم چیزی از کسی نمیماند، جوری چیزی از دو کس در دلم مانده که نمیدانم جز از ازحرکتایستادنِ قلبم درمانش چیست :(
ولی باز هم دوست دارم از امید بگویم.
امیدی که من را در یک ماهی که گذشت زنده نگه داشت و هر روز – ذرهذره – بیشتر و بیشتر شده و دارد میشود.
خودت میدانی که چهقدر سخت است…
ولی ایمان دارم که روزهای آفتابی خواهند آمد.
چون خواستم که بیایند.
شاید چون خواستیم…
و من با تمامِ وجود و توانم خواستم…
همین.
دوستت دارم در حدّ مرگ.
«حسبن الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر …»
دیدگاه ها
سلام آقای قائمی
میخواستم بدونم که آیا رشتهی دندون برای گردن و کمر و حتی دست آسیب نمیزنه؟
من شنیدم که خیلی آسیب میزنه و من از این مورد خیلی میترسم . حتی موقع دوران دانشجویی .
میخواستم بدونم چجوری هست؟ و آیا راه پیشگیری داره؟
پست
سلام
آره یکم ممکنه اذیت کنه.
ولی ورزش کارسازه :)
سلام!
قلمتون خیلی خیلی دلنشینه…مخصوصا وقتی توی شرایطی خوندمش که تک تک کلماتشو حس میکردم…شرایطی دقیقا مشابه با متن…:)
بیشتر واسمون بنویسید لطفا😍
در پناه حق🍀
پست
سلام
متشکرم.
هرگاه دلنوشته هایتان را خوانده ام، حرفی در ذهنم چرخیده و سرانجام به لبخند تبدیل شده، لبخندی که می گوید : چه قدر خوب است که همچنان برای عشق تلاش می کنید و تسلیم نمی شوید.
عمیقا خوشحالم برای آن آشنای مشترک و شما.
دنیا نیاز دارد به این گونه باهم بودن ها، دنیا اعتبار می گیرد از این دوست داشتن ها.
خدا، حافظ و نگهدار قلب های پاک و مهربان شما و آن آشنای مشترک باشد.
پست
سلام و ممنونم که با حضورتون اینجا رو قشنگتر میکنید :)
خوشحالمون کردین :)
براتون کلی حال خوب آرزو میکنم :)
از ته دلم براتون دعا میکنم و آرزو میکنم که موانع سر راهتون هر چه زودتر برداشته شن…
ان شاالله هر چه زودتر این جمله:
روزهایی خواهند آمد که معجزه شده و بَنگ.
نه کسی رفته و نه دردهای کشنده ماندهاند.
به وقوع بپیونده برای شما
پست
إنشاءالله…
همین طور زندگی تون پر از زنده گی:)