امروز روز بیستوپنجم از تیرماهه. و قرار بود بیستوپنجمین روز از سربازی باشه و من با پوتین و لباسهای نظامی، در حال گشتزنی توی پادگان باشم و مثل بقیۀ سربازها مشغول تلفکردنِ وقت. اما دوباره انتخاب کردم بیام کافهای که دوستش داریم :) و سعی کنم که بنویسم کمی. دلم میگه بنویسم از تغییرهام در این دورهای که به اجبار متفاوت گذشت. ولی به نظرم بهتره تموم بشه این یکماه و سرنوشتِ دو سالِ بعدم هم مقداری روشن شه تا با میزانِ کمتری از لنگدرهوایی بنویسم…
خب.
سخته نوشتن بدونِ نوشتن از تغییرهام!
ولی میخوام سعیم رو بکنم :)
البته اشارۀ کوچیکی میکنم که:
تغییرهایی که کردم، دوستداشتنیان و میدونم که با شنیدنشون، بیشتر دوستم خواهی داشت :)
و مهمترین قسمتِ این تغییرها در این فراقِ یکماهه،
تغییرِ عشق و علاقۀ من به تو بود و هست.
اینکه عاشقتر شدم،
اینکه فهمیدم چهقدر عاشقت بودم!
اینکه عشقم پختهتر شد!
اینکه…
خب بگذاریم بقیهش رو برای بعد :)
بعداً که قراره از کلّ تغییرهام بگم :)
اما راستش رو بخواهی، خوشحالم :)
حالم خوبه :)
و لبخند میزنم همین الان :)
تو هم بخند :)
امیدوارم دیگه :)))
دیدگاه ها
سرتون سلامت
عشق تون پایدار
و
به قول خودت « گودلاک»
😉
چقدر خوب بود
از بهترین لحظه ها و کم یاب ترینشون دیدن نوشته ای شبیه به خودته بدون اینکه نویسنده ش باشی