درگیری با جبر روزگار

جبر مفهومیه که سالیان سال بهش کاری نداشتم و بدون اینکه بدونم داشت با تمام قدرتش منو پیش می برد! اما بعد از گذشت شاید ۲۰ سال می بینم که ای وای! ای دل غافل! چقدر منو همراه خودش کشونده… و یه جورایی حالم ازش می خوره حالا. وقتی میبینم که هرجا نیاز به یک تصمیم هست، جایی که باید انتخاب کنم، اختیارمو سلب می کنه و هر جور دلش بخواد مسیرو انتخاب می کنه و پیش میره تا دو یا چند راهی بعدی!

ولی بعد از اینکه یکم خودآگاهیم بالا رفت، می بینم که حتی وقتی نمی خوام گرفتار جبر بشم، دارم خودمو گول میزنم و از اونور بام میفتم! یعنی می خوام جبر برام تصمیم نگیره، ولی من میام برای مقابله باهاش، وایمیستم مقابلش. با زاویۀ ۱۸۰!

که این خودش باز جبره! جبری برای مقابله با جبر!

حس میکنم این اواخر، خیلی از تصمیم های مهم یا به نظر نامهمی که گرفتم، اینطوری بوده. در جهت مخالفت با جبر :|

مهمترین مثالی که در نظرم میاد، «درسه»!

در اولویت بندی هم درموندم. درمونده به معنای واقعی!

اینکه بخوام برای خودم بین مهمترین المان های زندگیم تصمیم بگیرم که کدوم رو الان اولویت خودم بذارم، واقعا کاری بس سخت شده برام.

هدف داره کمرنگ میشه تو زندگیم. همون هدفی که سالها منتظرش بودم و بالاخره جرقه ش خورد تو ذهنم… ولی حیف.

یاد حرف استوی جابز در مورد connecting the dots میفتم. اینکه شاید باید زمان بگذره تا این قطعات پازل اتفاقات در کنار هم قرار بگیرن و پازل زندگی من رو کامل کنن.

البته خیلی از این غرهایی که زدم به خاطر گذر ناخوشایند امروز بوده. البته این قضایا قطعا تو ذهنم بودن و الان با این نارضایتی از امروزم، نمود بیشتر پیدا کردن.

من، امروز ظهر، در حال بازیابی از شکست از جبر
من، امروز ظهر، در حال بازیابی از شکست از جبر

و باز یاد این حدیث از امام علی میفتم:
«برای بنده سزاوار نیست که به این دو خصلت پشت گرم باشد: یکی سلامتی و دیگری دارایی. گاهی در حالی که تو شخص را سالم می‌بینی ناگهان بیمار می‌شود و زمانی او را غنی و متمکن می‌یابی ناگاه بی‌چیز و تهیدست می‌گردد!»

دیدگاه ها

    1. نویسنده
      پست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *