مصطفی قائمی

مصطفی هستم. دندان‌پزشک و عاشق فناوری!

خودت را دریاب

کتاب مردِ مرد و تنهایی و کافه نح :)

دیدی گاهی خودت یادت می‌رود!؟ حواست نیست، ولی گاهی خودت را فراموش می‌کنی. وقتی دغدغه‌ها زیاد می‌شوند، سرت شلوغ می‌شود. گذر روزها به روزمرگی تبدیل می‌شود. و آن‌جاست که یک‌آن به خودت می‌آیی و می‌بینی که خودت کمی ناراحت یک گوشه نشسته و منتظر است تحویلش بگیری، ناز و نوازشش کنی و به او توجه …

مهربانی هست…

زندگی‌کردن مهربانی‌های کوچک

ریشۀ این مطلب در عید نوروز است. آن زمان که می‌خواستم از مهربانی‌های کوچک بنویسم (ولی تا امشب طول کشید)؛ کارهایی که شاید کوچک به نظر برسند، ولی ممکن است به سلسله‌اتفاقاتی تبدیل شوند که اثر بزرگی بگذارند. کارهایی جزئی که اگر انجامشان هم ندهیم، کسی ضرر خاصی نمی‌کند و با انجامشان سودِ آنیِ بزرگی …

می‌گفت: خیلی زود وارد دنیای آدم‌بزرگ‌ها شده…

غم نهفته

دیشب با او صحبت می‌کردم. با علی‌اصغر. دلش پر بود. خسته بود. گرفته بود. چند بار برایم تکرار کرد که زود وارد دنیای آدم‌بزرگ‌ها شده است. می‌گفت هنوز آمادگی‌اش را ندارد. هنوز نمی‌تواند ادای یک آدمِ بزرگ را دربیاورد. نمی‌تواند در پشت نقابی پنهان شود که پشتش چیزی جز یک کودک خردسال نیست. نقابی که …

خوف و رجاء

خوف و رجاء

ساعت ۴:۴۰ دقیقهٔ صبح است. هنوز همه‌جا تاریک است. موسیقی کم‌صدایی در حال پخش است و من باز هم حس می‌کنم دلم گرفته. یاد آخرین صحبتم با حاج‌آقا احمدی می‌افتم. همین هفتهٔ اخیر بود که دعوتش کردم به صرف افطار در خوابگاه. آمد و افطار کردیم. دیدم شلوغ است و تا بیاییم و به اصل …

گاهی اوقات فقط لازمه که از جات پاشی

در حرکت باش

ببین بدون که هر وقت مشکلی سدّ راهت شد، باید پا شی. باید ادامه بدی. بجنگی. مسیر باید طی بشه. با نشستن و صبرِ بی‌مورد و زیادی، اتفاق خوبی لزوماً نمیفته. باید پا شی. اینطوری نمی‌شه. تا حرکتی نکنی، نباید انتظار بهبود داشته باشی. شروع به کار و استارتِ حلِّ مشکل رو زدن معمولاً سخته. …

اگه همه‌چی بر وفق مراد باشه که لذت نداره!

صبر و امید

می‌گفت که: دنیا روزی برای توست و روزی علیه تو. تعجبی هم نداره که فرازونشیب روزگار رو بچشیم. و اگر انتظار داشته باشیم که همه‌چی عالی پیش بره، دقیقاً جایی‌ست که اشتباه کرده‌ایم. این انتظار غلط رو گاهی با ضرباتی سنگین ممکنه متوجه بشیم! یاد حرف استیو جابز افتادم: Sometimes life hits you in the head with …

خطاب به او

او و باران

می‌گوید ننویس. می‌دانی!؟ نمی‌توانم. نمی‌توانم ننویسم. خودش را دوست دارم. او هم همچنین؛ من را. ولی نمی‌دانم چرا نمی‌توانیم این را در لحظه‌لحظۀ زندگی‌مان به هم ثابت کنیم. حرفش برایم آن‌قدر با ارزش است که دیشب، برداشتم و فایل‌های سایتم را به ناکجاآبادی در هاستم گم کردم. ولی دوام نیاوردم. می‌دانی!؟ نمی‌توانم. می‌گوید از غم …

خواست‌ها و اراده‌ها در مسیر زندگی (۱)

مسیر زندگی

گاهی مسیر زندگی‌ام را مرور می‌کنم، به خواسته‌هایم و هدف‌هایم فکر می‌کنم، به اتفاقاتی که برایم افتاده، به مسیری که طی کرده‌ام، به مقصدهایی که رسیده‌ام… ولی می‌بینم که نه…! با این که شرایطی که دارم را دوست دارم، ولی می‌بینم آن‌طوری که می‌خواستم نشده. از قضا جوری مسیر برایم عوض شده و هدف‌هایم تغییر …

از فرصت‌ها به بهترین شکل سوء استفاده کن :)

فرصت ها را دریاب

چند روزه می‌خوام داستان هفتۀ پیشم رو بنویسم؛ ولی نشده. دیگه می‌ترسیدم یادم بره! الان که صبحه و کلاسِ ساعت ۷:۳۰ ما کنسل شده، نشستم پشت میز در خوابگاه و با تلاش زیاد سعی دارم کلمات رو کنار هم بچینم و چیزی رو از قلم نندازم. هفتۀ پیش واقعاً جذاب بود! قرار بود هفتۀ دیدارها …

بنویس تا شاد شوی :)

بنویس تا شاد شوی :) - ابرهای زیبای قم

می‌نویسم. نمی‌دانم این غمِ کوچکی که همراهم است دقیقاً منشأش کجاست. از این آهنگِ “بزن بارانِ” “ایهام” است!؟ از کلی کارِ انجام‌نشده است؟ از کنسل‌شدن انجامِ آن‌همه کار است!؟ از چیست!؟ باز هم دوست دارم بنویسم. دفترم را برداشتم و نوشتم. ولی دلم راضی نشد. دوست دارم همینجا بنویسم. در این وبلاگ کوچکِ دوست‌داشتنی‌ام. این …