مصطفی قائمی

مصطفی هستم. دندان‌پزشک و عاشق فناوری!

پلن B نداشته باش، لطفاً

منطقۀ آرامش

قبلاً هم گفتم. ولی امروز دوباره مرور می‌کنمش و دوست دارم مقداری بهش اضافه کنم. می‌خوام بگم که اگه ایده‌ای توی ذهنت داری، اگه حس می‌کنی قراره کاری کنی، اگه هدفی برای رسیدن تو فکرته، خب دقیقاً چرا نمی‌ری سمتش؟ چرا؟ یکی از سخنرانی‌های آرنولد رو، به پیشنهاد رفیقم، نشستم دیدم. همونی که توش می‌گه: …

پرتقال من | طاهر قریشی

کافه ژاو قم

تصمیم گرفتم گاهی، موسیقی‌هایی رو که ازشون لذت می‌برم، این‌جا بذارم؛ در مجموعۀ با هم بشنویم :) این آهنگ رو در گروهِ بلاگرهای موغ، خانم دکتر خلیفات فرستادن که ممنونم ازشون. امیدوارم شما هم لذت ببرید :) متنش: بودنت هنوز مثل بارونه تازه و خنک و ناز و آرومه حتا الان از پشت این دیوار …

از مردمی، برای مردم باش | توصیه‌هایی به یک دندان‌پزشک (۳)

دکتر علیرضا شریفی‌نژاد - دکتر مهیار عزتی - دکتر وحید درامامی - دکتر مصطفی قائمی

پیش‌نوشت: این پست را در مجموعۀ “توصیه‌هایی به یک دندان‌پزشک” نوشته‌ام و بهتر است قبل از آن دو موردِ دیگر را نیز بخوانید :) حواست هست!؟ تو همان بچه‌دبیرستانیِ ۱۸ساله‌ای هستی که در ۱۸سالگی صرفاً کمی درس خوانده! صرفاً کمی بیشتر از خیلی‌های دیگر. درس. کتاب. علم. آیا این موارد، که حالا بماند که کنکور، …

مستند راه قریب | آهای دکترِ آینده! با چشمِ باز تصمیم بگیر لطفاً.

مستند راه قریب

یکی از دوستانم در زیر یکی از پست‌هایم در مورد دندان‌پزشکی کامنت گذاشته بود و گفته بود: سلام چند روز پیش مستند راه قریب که درباره دانشجوهای پزشکی بود رو دیدم که خیلی خیلی حالمو گرفت. اگر دیدید اینو میشه بگید رشته دندون هم اینطوریه یا نه؟ با این که من عاشق رشته دندون پزشکی …

اگر استاد شدیم…

مسیر

آره. بیشتر از یک ساعت شد. یکی‌یکی رفتن. خانم دکتر باقری اول رفت، دستیارها صدای بشور و بساب‌شون می‌اومد و تموم که شد، خداحافظی کردن و رفتن. ولی ما هنوز نشسته بودیم و حرف می‌زدیم. حتی بابای خانم دکتر باقری که معمولاً تا آخر وقت می‌مونه هم رفت. خانم دکتر از من پرسید که شما …

یک روز خوبِ معمولی

دکتر محمد نعمتی - دکتر محمدهادی مفتاح - دکتر قائمی

پیش‌نوشت: با یک پستِ بی‌هدف طرفید! به نظرم نخونید و برید تو گوگل سرچ کنید: «چگونه وقتِ خود را در جوب نریزیم؟»* امروز روز خوبی بود. اصلاً از همون شروعش خوب بود. تقریباً همه‌چی درست و سرِ جاش اتفاق افتاد. و خب خداروشکر :) شاید یه دلیلش این باشه که صبح خوب شروع شد. یعنی …

کمی، فقط کمی اجازه دهیم زندگی کنند

عکاسی از آسمان

دیشب که با او صحبت کردم، می‌خواستم زار بزنم. وقتی تعریف می‌کرد، سرم را پایین انداخته بودم و می‌خواستم بگیم بس کن. کافی‌ست. ولی دوست داشتم خودش را خالی کند. می‌دانی!؟ مرد است دیگر. دوست ندارد گریه کند. نه او و نه من. نگاهش که می‌کردی، انگار با سنگ‌دلیِ تمام دارد تعریف می‌کند. ولی که …

بحث بحثِ اولویت‌هاست

عکاسی از آسمان

دوست دارم بنویسم. صرفاً دوست دارم! جز انگشتان و چشمانم و اعصابِ مربوط به آن‌ها، جزءِ دیگری از بدنم همراهم نیست :| سردرد دارم و مغزم بعد از نوشتنِ کلی خط، فرمانِ سِلِکت‌آل و دیلیت می‌دهد :| و من می‌مانم و صفحه‌ای خالی! ولی دوباره شروع می‌کنم. امیدوارم این‌بار که رهاتر از دفعۀ قبل می‌نویسم، …

بهداد مبینی و من :)

صالح سخندان - بهداد مبینی - مصطفی قائمی

داستان از اون روزی شروع می‌شه که وسط یکی از اولین تجربه‌های کاریم بودم و در حال رسوندنِ لیست فروشِ محصولات مؤسسه‌ای که کارمندش بودم به بعضی از سازمان‌ها و ارگان‌های تهران. نزدیکی‌های پل حافظ، وقتی از خیابون رد می‌شدم، دیدم که عه! بهداد مبینی داره خلاف جهتی که من می‌رم میاد! سلام دادم و …

حالِ ناخوش و چالش نوشتن!

آسمان و ابر

همیشه که حالِ آدم خوب نیست! گاهی می‌شود که چیزی جز گلایه نداری که بنویسی. ساعت‌هاست ذهنم مشغول این است که امروز چه بنویسم. ولی هر چه را شروع کردم، هر چه به ذهنم رسید، همه پرپر شدند. می‌دانی؟! گاهی باید در تنهایی خودت بنویسی. جایی که هیچ‌کس نیاید و نخواندت. جایی که خودت بدانی …