امتحانات تموم شد و دیروز رسیدم خونه. کلی اشتیاق دارم برای شروع. شروع به عملیکردن چندتا ایده که در طول ترم به سمتشون پر میکشیدم و فقط منتظر یک آفِ چند روزه بودم. چندتا کار عقبافتاده هم دارم که به اونها هم خواهم پرداخت. نکتهای که برام در طول امتحانات جالب بود، این بود که …
وقتی بار یک تصمیم سنگین که انگار گرفته بودیاش همچنان روی دوشت هست و دوباره از زوایای مختلف که بررسیاش میکنی، در عمل امتحانش میکنی، میبینی ممکن است یک جای کار بلنگد… همچنان روزها و ساعتها و لحظههایت، در همهجا و همیشه به فکرش هستی و نمیتوانی ریسک کنی. نمیتوانی تصمیم نهایی را بگیری. شاید …
تقریباً ۲۲ سال و ۳ ماه و نیم گذشته از روزی که نوبت به من رسید تا به سیارۀ زمین برسم و مسیری رو که از انتهاش بیخبرم آغاز کنم.
ساعتی پیش در تلاش بودم برای استراحت در خوابگاه. ساعتم را برای ۲۰ دقیقه کوک کرده و جشمانم را بسته بودم تا خوابم ببرد. هماتاقیها بیدار بودند و مشغول صحبت؛ که آنچنان برای خوابیدنم مهم نیست. اگر خسته باشم خوابم میبرد. به این امید که خوابم میبرد همچنان دراز کشیده بودم. ولی کمکم صحبتهایشان، موسیقیهایشان، …
از اول تابستون تا الان دو دورۀ TMD (مشکل در مفصل تمپورومندیبولار) رو دارم تجربه می کنم! اولیش به اوایل تابستون برمی گرده که حدودا یک هفته طول کشید. و بعدیش هم از اوایل شهریور تا الان همراه منه :( و مهمترین علتی که می تونم برای این درد و مشکل بگم، نداشتن آرامش و …
خیلی دوست دارم بنویسم… ولی انقدر فکر تو سرم هست نمی دونم کدومشو بیارم رو کیبورد! ولی می نویسم… بعد از اون گفتگو، وضعیت جالبی پیدا کردم تقریبا و این جذابیت داره بیشتر می شه برام! هیجان و ناراحتی هم داره البته. بعد از اون گفتگو خیلی بیشتر به خودم، تصمیم هام، رفتارهام، عکس العمل …
امروز یکی از دوستان در مورد مشکلی که براش پیش اومده بود کمی برام توضیح داد و فکر کرد شاید بتونم بهش مشورت بدم. کمی عجله داشت. داشت می رفت بیرون که بهم گفت: «بعداً با هم صحبت می کنیم… می دونی چیه؟! من یکم ثبوت شخصیت ندارم… خداحافظ.» و همین که داشت می رفت …
پیرو صحبت های امروزم با یکی از دوستان و خوندن یکم از کتاب استیو جابز از آیزاکسون، و کمی فکر… دیدم خیلی وقته که یه ایدۀ خوب و کاربردی رو در ذهنم دارم. ولی خیلی وقته که کاری براش نکردم! قبلاً هم مختصری واسش وقت گذاشته بودم؛ که خلاصه میشه در خرید یک دامنه و …
همین. فقط یکم صبر کن. چرا انقدر عجله داری؟! کجا می خوای بری مگه؟ چیکار داری می کنی؟ همون اتفاقی که توی این پست گفتم بهت میفته و تو تازه می فهمی که باید وایسی و صبر کنی و فکر کنی… الان برات افتاده. پس خوب فکر کن. تا الان کم فکر کردی. ولی حداقل به …
سلام نمیدونم از کجا شروع کنم. ولی می نویسم. شناختن اولویت ها در زندگی، به نظرم، یکی از مهم ترین عوامل رضایت از زندگی و ثمربخش شدن اونه. گاهی یکسری اتفاق ها میفتن که تلنگری میشن برامون تا بگن این راهی که داری با این همه سرعت میری به ترکستان است!!! گاهی باید صبر کرد. …