هزینه‌ها

کلینیک دندان‌پزشکی قاف

این‌روزها اون‌قدر شلوغ شدم که اصلاً مثل قبل وقت واسه هیچی نیست. فقط کار و کار و کار. البته نه این‌که این‌وسط اهمال‌کاری و اتلاف وقت نداشته باشم. دارم. خوب هم دارم. ولی دغدغه‌هام از روی جبر خلاصه شده در کار. و نمی‌تونم کار خاص دیگه‌ای بکنم. اگر هم بکنم، حین انجام هر کاری، غیر …

و آدمی هیچ‌وقت قانع نیست.

دکتر عرفان وکیلی - مهندس مهدی خادمیان - مهندس رضا عبدلی

می‌گفت به‌جاش دوست‌های خوبی داری… که خب آره. خیلی زیاد دوست‌های خیلی زیاد خوب دارم. هر کدوم‌شون به یک نوعی کمک‌حالم هستن. و این برام خیلی ارزشمنده. خیلی زیاد. و نمی‌دونم اصلاً چطوری یک روز باید این لطف‌هاشون رو جبران کنم. ولی خودت که می‌دونی؛ آدمی به هیچی فانع نیست. به هیچی. هرچی هم که …

برای کنکوری‌های عزیزم | در باب بی‌ارزشی دنیا | کنکور ۱۴۰۲

لاهیجان

اومدم مطب و نشستم تا بغضِ مرگ‌باری رو که گلوم رو ول نمی‌کرد، خالی کنم توی وبلاگم. دیدم یک دوست به نام مه‌دخت، نوشته که: “اقا مصطفی بیا دوباره یه چند خط برامون بنویس دلمون گرم شه …. بیا اقا مصطقی ۶ روز به کنکوره یه چیزی بگو از این حال خراب در بیایم خودتم …

اون که دیوونه‌م کرد، لایق جنون نبود…

سلام. بعد از چندین ماه دوری اومدم بنویسم. و طبق معمول باید بگم که مدت‌هاست دوست دارم بنویسم و هی نشده. حتی چندباری نوشتم و منتشرش نکردم. ولی ابن‌بار فرق داره! چند نفر از دوستانم گفتن بنویسم و از همین‌جا قول می‌دم بنویسم و منتشرش کنم. ولی این پست، پستی نیست که خوشایند باشه. پستی‌ست …

کمی نوشتن با بغض

کافه فیروزه قم

و بغض؛ آن محرکی که من را کشانده به این‌جا تا بنویسم. به کجا؟ به فیروزه. به همان کافه‌ای که خاطره‌های زیادی از آن دارم. کافه‌ای که گارسون‌بودن را نیز به من چشاند و روزهای معدودی سفارش گرفتم و جارو زدم و ظرف شستم. کافه‌ای که برای دوره‌ای دیگر برایم سیاه‌وسفید شده بود. اما حالا …

کمی نقطۀ عطف!

دکتر مصطفی قائمی | دندان‌پزشک

نوشتن همیشه برایم جذاب بوده، همیشه دوست‌ش داشته‌ام و همیشه هم برایم سبب خیر شده. و حالا که در این روزها اتفاق‌های جالبی در حال افتادن هستند و از بعضی‌های‌شان احتمالاً سال‌ها بعد به عنوان نقطۀ عطف یاد خواهم کرد، باید بیشتر بنویسم و بیشتر ثبت‌شان کنم تا بدانم از کجا شروع کرده‌ام… در پست …

یک روزنوشتِ معمولی

مصطفی قائمی و رادیوقاف

با گوش‌های گرفتۀ ناشی از عفونتِ نمی‌دونم‌چی‌چی، در دو ساعت زمانی که مونده تا برسم به متخصص گوش‌وحلق‌وبینی، اومدم تا بنویسم یکم. این چند ساعت رو هم مدیونِ مرخصیِ ساعتی‌ای هستم که از پادگان قشنگم (!) گرفتم. فکر کن صبح ساعت ۵ بیدار شدم، یه قهوۀ دبل درست کردم و با کمی شیر و شکر …

ری‌استارت

مصطفی قائمی

داشتم به این فکر می‌کردم که کجایم!؟ اصلاً کی هستم!؟ کجا می‌روم؟ چه دارد می‌شود؟ اصلاً معلوم هست دارم با زندگی‌ام چه‌کار می‌کنم!؟ افسار زندگی‌ام کو؟ چرا رها شده؟ گم شده‌ام؟ تازه پیدا شده‌ام؟ نمی‌دانم. یک صدایی از گوشۀ ذهنم می‌گوید: تو سال‌هاست که همین وضع را داری. سال‌هاست که نمی‌دانی کجا می‌روی. سال‌هاست که …

مصطفی‌قائمیِ مثل همیشه امیدوار!

مصطفی قائمی

توی این روزهایی که توشیم، شاید بیشترین اتفاقی که برامون ممکنه بیفته، فراموش‌کردنِ خودمونه. این‌که یادمون نیاد کی‌ایم و کجاییم و داریم کجا می‌ریم و کجا می‌خواستیم بریم و کجا باید می‌رفتیم. و این خیلی بده. یعنی شاید بدترین اتفاقی باشه که باهاش مواجهیم. منم مستثنی نیستم. یادم می‌ره خودم رو. یادم می‌ره چی‌ها دوست …

دورۀ سوگواری | رهایی از گذشته و امید به آینده

کتاب علم و هنر در دندانپزشکی

نوشتن برام همیشه اولویت داشته. همیشه که می‌گم، یعنی تمامِ وقت‌هایی که می‌تونستم از جام تکون بخورم. مثل الان که ساعت ۲:۰۷ دقیقه‌اس و ما وارد شنبۀ هفتۀ جدید شدیم و چیزی نمونده به ساعتی که باید بکوبم و برم پادگانِ قشنگ‌م؛ پس نوشتن برام اولویت داره. حس خوبی بهم می‌ده. آزاد می‌شم انگار بعدش. …