همه چیز از اتوبوس شروع شد! در راه برگشت به تهران بودم و روی صندلیهای انتهای اتوبوس نشسته بودم. بعد از مدتها به سایت آقامعلم سر زدم و چند مطلب آخرش رو که نخونده بودم، باز کردم تا یکییکی، در طول یک ساعت و اندی مسیر، بخونمشون. یادم نیست دقیقاً کدوم مطلبش بود، ولی میدونم …
بزرگ میشیم. ناگاه خودمونو وسط یه مسیر میبینم. به پاهامون نگاه میکنیم، دارن قدم برمی دارن. چشمامون به جلو، فکرمون متمرکز، دلمون محکم… یه گوشه ای از ذهنمون درگیر این میشه که خب کجا؟ این پاها کجا دارن میرن؟ فکرمون متمرکز روی چیه؟! چشمامون به کجا خیره اند؟ بالاخره لحظه ای میرسه که در برابر …
حدوداً یکسال گذشته. چقدر این یکسال پرماجرا بود. خیلی اتفاقهای خوب و ناخوب برام افتاد. اتفاق هایی به بزرگی دردهای این روزهام، به بزرگی بغض های این روزهام. دوستانم رفتند. چند نفری الان در راه کربلایند… پنج سال از ورودم به دانشگاه می گذره. ۳ سال اول بچه ها می رفتن کربلا و من حس …
۳۴ روز از آغاز چالش سحرخیزی من گذشته و بیش از پیش به زود بیدارشدن علاقه پیدا کردم و این علاقه رو به افزایشه. از اونجایی که دوستان هماتاقی من، خواب رو بر بسیاری از کارهای دیگه مقدم می دونن، هر روز صبح، تا همین یک هفته پیش، در تاریکی و تنهایی روزم رو شروع …
چند وقتیه که دوباره فعالیتم رو در اینستاگرام از سر گرفتم. یه مدت گذاشته بودمش کنار؛ چون خیلی وقتم رو تلف می کرد. از موقعی که دوباره پست گذاشتم، کلا ۷تا پست گذاشتم. ولی تعداد استوری هایی که میذارم چند برابره. و این استوری ها خیلی وقتم رو می گیرن. مثل خیلی های دیگه، نگاه …
آخرین نوشته هامو که نگاه می کردم دیدم بیشترشون از سختی ها بودن و از پسرفت. البته شاید نشه بهشون گفت پسرفت؛ شاید یه جور دورخیز کردن باشن. ولی در هر حال از وضعیت ناخوشایندی حکایت دارن. امروز که می خواستم به سمت تهران بیام، بعد از پیاده شدن از تاکسی در میدان ۷۲تن قم، …
داشتم نوشته های محمدرضا در موضوع «نامه به رها» را از ابتدا تا آخرش می خواندم که به نوشتۀ “قدر رؤیاهایت را بدان” رسیدم. در میانۀ روز هستم تقریباً. چشمانم را بستم. خواستم تصورش کنم… همان لذت وصف ناشدنی را. همانی را که محمدرضا به فرزند نداشته اش توصیه می کند. همان رؤیا را. رؤیایی …
بیش از ۴ ساله که در رشتۀ دندان پزشکی در حال تحصیلم. یادم میاد در همون پیش دانشگاهی بود که برای بار اول دیدم کششی به سمت یکی از رشته ها حس می کنم! که متأسفانه اون رشته ریاضی بود، نه تجربی و نه حتی رشتۀ دانشگاهی! ولی نمی دونم چطور تصمیم گرفتم که فعلا …
دلم گرفت که. کاش می دونستم اوضاع از چه قراره. کاش دلیل این درد رو پیدا می کردم. شاید هم می دونم. نمی دونم. هر چی که هست نمیذاره پیش برم. هر از چند گاهی میاد و میبنده جلو رومو. متوقفم میکنه. خواستم از ارائۀ امروزم بنویسم. در مورد آیندۀ دندان پزشکی بود. ولی حوصله …
جبر مفهومیه که سالیان سال بهش کاری نداشتم و بدون اینکه بدونم داشت با تمام قدرتش منو پیش می برد! اما بعد از گذشت شاید ۲۰ سال می بینم که ای وای! ای دل غافل! چقدر منو همراه خودش کشونده… و یه جورایی حالم ازش می خوره حالا. وقتی میبینم که هرجا نیاز به یک …