میگفت بهجاش دوستهای خوبی داری… که خب آره. خیلی زیاد دوستهای خیلی زیاد خوب دارم. هر کدومشون به یک نوعی کمکحالم هستن. و این برام خیلی ارزشمنده. خیلی زیاد. و نمیدونم اصلاً چطوری یک روز باید این لطفهاشون رو جبران کنم. ولی خودت که میدونی؛ آدمی به هیچی فانع نیست. به هیچی. هرچی هم که …
گفت کافۀ خونم پایین آمده! امشب را هماهنگ کردیم. رفتیم میدان مفتح، اینبار کافه پائیز. از نقاط مهم زندگیمان در یکیدو هفتهای که مفصّل صحبت نکرده بودیم شروع کردیم به گفتن. جالب است که همیشه ماجراهایی برای یکدیگر داریم که خرق عادت محسوب میشوند! البته ماجراهای محمدرضا، بیشتر از جنس معجزهاند :) معمولاً وقتی تعریف …
چند وقتیست که دیدگاهم نسبت به درد متفاوت شده. کمی فرق کردهام. یاد گرفتهام که درد همیشه بد نیست؛ بلکه گاهی (شاید “همیشه”) درسهایی برایم دارد. که احتمالاً هنوز کلی راه دارم تا بتوانم به آن “همیشه” برسم و درسهایش را تمام و کمال یاد بگیرم. ولی همینقدر کوچک هم برایم امیدبخش است. کمی درکش …