آرشیو برچسب ها: عشق

بازی‌ای به نام زندگی!

مصطفی قائمی

دارم با اشک شروع می‌کنم به نوشتن! و به نظرم این اولین پستی‌ست که شروع‌ش اشک داره. همیشه یا قبل‌ش اشک بود، یا اواسط‌ش و یا در آخر. حالا چرا اشک؟ چون اومدم بنویسم از این روزهام، که یادِ یکی از نامه‌های آقامعلم به رها افتادم و رفتم خوندم‌ش: شطرنج زندگی. و هی گریه‌م می‌گرفت. …

غم نامبارک من

آیندۀ ترسناک

می‌دونی؟ گاهی دلم تنگ می‌شه. دلم تنگِ روزهای قدیم‌م می‌شه. اون روزهای قبل از ۸ خرداد ۱۴۰۰. اون روزهایی که مصطفی، کله‌خرتر از همیشه بود. اون روزهایی که مصطفی با تمام قوا داشت می‌رفت جلو. مصطفی امیدوارتر از همیشه بود. مصطفی فقط رسیدن و تونستن رو می‌خواست جز این‌ها چیزی بلد نبود. اگر نمی‌تونست و …

سفری به مثابۀ شروعی نو

پایان سفر | جهادی امام رضا

وقتی خودت و دلت رو می‌سپری به مسیر، دیگه خیلی از چیزهایی که اتفاق می‌افتن، می‌بینی، حس می‌کنی‌شون و لمس، دستِ تو نیستن و مسیر اون‌ها رو گذاشته جلوی روت. نه این‌که بگم اختیار از دستت رفته و همه‌چی شده بر پایۀ جبر. نه. هنوز هم مختاری. هنوز هم می‌تونی توی دو راهی‌ها انتخاب کنی …

اون که دیوونه‌م کرد، لایق جنون نبود…

سلام. بعد از چندین ماه دوری اومدم بنویسم. و طبق معمول باید بگم که مدت‌هاست دوست دارم بنویسم و هی نشده. حتی چندباری نوشتم و منتشرش نکردم. ولی ابن‌بار فرق داره! چند نفر از دوستانم گفتن بنویسم و از همین‌جا قول می‌دم بنویسم و منتشرش کنم. ولی این پست، پستی نیست که خوشایند باشه. پستی‌ست …

دورۀ سوگواری | رهایی از گذشته و امید به آینده

کتاب علم و هنر در دندانپزشکی

نوشتن برام همیشه اولویت داشته. همیشه که می‌گم، یعنی تمامِ وقت‌هایی که می‌تونستم از جام تکون بخورم. مثل الان که ساعت ۲:۰۷ دقیقه‌اس و ما وارد شنبۀ هفتۀ جدید شدیم و چیزی نمونده به ساعتی که باید بکوبم و برم پادگانِ قشنگ‌م؛ پس نوشتن برام اولویت داره. حس خوبی بهم می‌ده. آزاد می‌شم انگار بعدش. …

دیدنِ نیمۀ پرِ لیوان | تلاشی مذبوحانه

آسمانِ آبیِ من

سلام. سلامی از یک مصطفای متفاوت. مصطفایی که لبخندی بر لب ندارد، چشمانش خسته‌اند، کمرش خمیده و کمی دستانش درد می‌کند، موهایش کم‌تر از همیشه هستند، قلب‌ش بیشتر از همیشه فشرده شده، وزن‌ش رکوردش را زده، در دندان‌پزشک‌ترین حالتی‌ست که قبل از این نبوده، نورِ امیدش در کم‌سوترین حالت‌ش است و همین. فکر کنم کافی‌ست …

شروعی جدید…

آسمان و ابرهایش

مدت‌ها پیش باید این اتفاق می‌افتاد. شاید خیلی زودتر. نمی‌دانم. یا شاید هم نباید می‌افتاد! باز هم نمی‌دانم. اما یک چیز برایم عیان است؛ آن هم این‌که زندگی در جریان است… زندگی بدون من و تو و همه‌مان هم رو به جلو می‌رود. و نه من برایش مهم هستم و نه تو و نه هیچ‌کدام‌مان. …

مصطفای امیدوار؛ ورژن ۲.

مصطفی قائمی ورژن 2

نمی‌شد ننویسم. دقیقاً یک سال شد. یک سال از عکس بالا می‌گذره و نمی‌تونم حرف‌های الان‌م رو نزنم. منی که مدت‌هاست همه‌چیز رو توی خودم ریختم و ننوشتم، حرف نزدم و کار خاصی نکردم. نه این‌که نخوام؛ بلکه خواستم؛ ولی نه کلمه‌ای رو می‌تونستم بنویسم و نه محرم و مرهمی بود که حرف بزنم و …

گذرِ زمان

گذرِ زمان

این گذرِ زمان از ما چه می‌سازد؟ به کجا می‌بَردمان؟ با دل و ذهن و عقل و مسیر و هدف و رؤیاهایمان چه می‌کند؟ بزرگ‌مان می‌کند؟ یا حقیر؟ خوشحال‌مان می‌کند؟ یا غمین؟ توخالی‌مان می‌کند؟ یا عمیق؟ هان؟ تو بگو. تویی که سال‌های سالْ زندگی‌ات – نه با تمامِ جزئیات، بل با تمامِ کلیات‌ش – را در …

دنبال‌کردن رؤیاها برایت هزینه دارد…

رؤیاها

آری. دنبال‌کردن رؤیاها برایت هزینه دارد؛ هزینه‌هایی بس سنگین. اسمش زیباست: رؤیاها و دنبال‌کردن. اما برایت هزینه‌های سنگینی خواهد داشت. فکر نکن که عزمت را جزم می‌کنی برای رسیدن به خواسته‌هایت و مسیر به تو می‌گوید: بفررررما! نه. از این خبرها نیست که نیست. دردها خواهی کشید. از کسانی درد به سمتت شعله‌ور می‌شود که …