نتایج جست و جو برای: فکر

حقیقت و فکر و خیال

آسمانِ آبی

یه زمان بود که خیلی درگیر این بودم که هدف چی باید باشه و وسواسِ شدید داشتم تا بتونم یک هدفِ پرفکت انتخاب کنم و مسیرِ زندگی‌م رو بر اساس اون تعیین کنم. حالا از اون روزها، سال‌ها و ماه‌ها گذشته و صرفاً گه‌گاهی می‌شم شبیه اون روزها و اون‌قدر درگیر هدف نیستم؛ شاید به …

آزادی قبل از تفکر

آزادی

«راستی، آن کس که تفکر ندارد، به نجات نزدیک‌تر است تا کسی که تفکراتش را به انحراف کشیده‌اند.» «آن‌هایی که با تفکراتی مغشوش و گرفتار حرکت می‌کنند، خیلی گمراه‌تر از آن‌هایی هستند که هرگز تفکراتی ندارند و کاری را آغاز نکرده‌اند.» این دو عبارت در کتاب “اندیشه‌های پنهان” از کتاب “مسئولیت و سازندگیِ” علی صفایی …

حتی به مرخصی تحصیلی هم فکر کرده‌ام…

بیش از ۴ ساله که در رشتۀ دندان پزشکی در حال تحصیلم. یادم میاد در همون پیش دانشگاهی بود که برای بار اول دیدم کششی به سمت یکی از رشته ها حس می کنم! که متأسفانه اون رشته ریاضی بود، نه تجربی و نه حتی رشتۀ دانشگاهی! ولی نمی دونم چطور تصمیم گرفتم که فعلا …

اعتماد به مسیر :)

میتینگ دندون‌پزشک‌ها و دنتال‌منتورشیپ

شاید تنها راه درست ادامۀ زندگی این باشه که اون‌قدر با سرعتِ زیاد مشغولِ طیِّ مسیر باشیم که نه فرصت کنیم دل‌مون برای گذشته تنگ بشه و نه جایی برای حسرت باقی بمونه. البته طبق تمامِ دل‌نوشته‌هام در این وبلاگِ دوست‌داشتنی‌م، این ایده هم ممکنه تاریخ انقضا داشته باشه و چندوقت دیگه بیام و از …

یک روزنوشتِ معمولی

مصطفی قائمی و رادیوقاف

با گوش‌های گرفتۀ ناشی از عفونتِ نمی‌دونم‌چی‌چی، در دو ساعت زمانی که مونده تا برسم به متخصص گوش‌وحلق‌وبینی، اومدم تا بنویسم یکم. این چند ساعت رو هم مدیونِ مرخصیِ ساعتی‌ای هستم که از پادگان قشنگم (!) گرفتم. فکر کن صبح ساعت ۵ بیدار شدم، یه قهوۀ دبل درست کردم و با کمی شیر و شکر …

ری‌استارت

مصطفی قائمی

داشتم به این فکر می‌کردم که کجایم!؟ اصلاً کی هستم!؟ کجا می‌روم؟ چه دارد می‌شود؟ اصلاً معلوم هست دارم با زندگی‌ام چه‌کار می‌کنم!؟ افسار زندگی‌ام کو؟ چرا رها شده؟ گم شده‌ام؟ تازه پیدا شده‌ام؟ نمی‌دانم. یک صدایی از گوشۀ ذهنم می‌گوید: تو سال‌هاست که همین وضع را داری. سال‌هاست که نمی‌دانی کجا می‌روی. سال‌هاست که …

مصطفی‌قائمیِ مثل همیشه امیدوار!

مصطفی قائمی

توی این روزهایی که توشیم، شاید بیشترین اتفاقی که برامون ممکنه بیفته، فراموش‌کردنِ خودمونه. این‌که یادمون نیاد کی‌ایم و کجاییم و داریم کجا می‌ریم و کجا می‌خواستیم بریم و کجا باید می‌رفتیم. و این خیلی بده. یعنی شاید بدترین اتفاقی باشه که باهاش مواجهیم. منم مستثنی نیستم. یادم می‌ره خودم رو. یادم می‌ره چی‌ها دوست …

در باب امید

مصطفی قائمی

می‌دانی چرا این‌جایم!؟ آن‌هم بعد از مدت‌ها ننوشتن و رکود و سستی… شاید بتوانی حدس بزنی. چون دلم لک زده برای نوشتن و بعد از گذر از تمام تجربه‌هایی که در ماه‌های گذشته چشیدم‌شان، فهمیده‌ام چیزی جز علایقم نمی‌تواند زنده نگهم دارد. شاید فکر کنی اغراق می‌کنم، اما اگر دست من بود، لحظه‌لحظۀ زندگیِ خودم …

مصطفای امیدوار؛ ورژن ۲.

مصطفی قائمی ورژن 2

نمی‌شد ننویسم. دقیقاً یک سال شد. یک سال از عکس بالا می‌گذره و نمی‌تونم حرف‌های الان‌م رو نزنم. منی که مدت‌هاست همه‌چیز رو توی خودم ریختم و ننوشتم، حرف نزدم و کار خاصی نکردم. نه این‌که نخوام؛ بلکه خواستم؛ ولی نه کلمه‌ای رو می‌تونستم بنویسم و نه محرم و مرهمی بود که حرف بزنم و …

زندگی می‌کنم…

دکتر مصطفی قائمی

آدم که بزرگ می‌شود، آدم که شبیهِ آدم‌بزرگ‌ها می‌شود، آدم که زندگی را لمس می‌کند، تغییر می‌کند. نه که قبل‌ش تغییر نکند؛ بل بعد از یک سنّی، تغییرهایش با مقیاسِ دیگری اتفاق می‌افتند. تغییرهایی می‌کند که روزی فکرش را هم نمی‌کرد که پیش بیایند؛ حداقل برای خودش… آری. یکی از آن تغییرها این است که …