آشنایی با طاها – رفیق سحرخیز جدیدم :)

سحرخیزی و پیداکردن دوستان جدید :)

از شعبانعلی شروع شد و این پستش. بعد هم سایت لیلا و این پستش! ایدۀ من به مرحلۀ اجرا رسید که اینجا در موردش مفصلاً نوشته‌ام. بعد هم استوری‌کردن بهداد مبینی و اضافه‌شدن چند فالوور و دوست جدید به پیج جدیدم در اینستاگرام. [ببخشید که کلی لینک دادم! حتماً خوانده‌ایدشان. اگر هم نه، می‌توانید زیاد جدی نگیرید!] یکی از دوستان جدیدی که در آن پیج یافتم، طاهاست. طاها هم چالش سحرخیزی‌اش را شروع کرد و پیش آمد. شدیم سحرخیز. از طریق دایرکت اینستاگرام در ارتباط بودیم کم‌وبیش و بعد از چند ماه دیدیم که چه خوب می‌شود اگر ملاقاتی حضوری داشته باشیم :)

دیدار حضوری من و طاهاطاها مشهد بود و من قم. قرار شد هر وقت من به مشهد رفتم، خبر بدهم تا هماهنگ شویم و دیدار :)
این عید بهانه‌ای شد تا دیدارمان میسّر شود. آن هم در بهترین جای ایران؛ حرم امام رضای عزیز.

من با دو تن از فامیل‌هایمان، که قصد رفتن به حرم را داشتند، رفتم. علی و مهدی. دو برادر کنکوری.
رفتیم و از همان اول گرم گرفتیم. انگار مدت‌ها بود که هم‌دیگر را می‌شناختیم. خوب صحبت می‌کرد. لذت می‌بردم :)

الان به این فکر افتادم که رشتۀ تحصیلی و کلاً مدرسه و دانشگاه، چه روش محدودی‌ست برای پیداکردن دوستان هم‌سو.
طاها سخت‌افزار می‌خواند و یک سال از من کوچک‌تر است.
برای علی و مهدی جالب و تعجب‌ناک (!) بود که به دیدار دوستی می‌روم که تا آن موقع ندیده‌بودمش؛ البته حضوری!

تجربۀ جالبی‌ست؛ این‌که دوستانی را بیابی که با آن‌ها دغدغه‌هایی مشترک داری و علایق مشترک. این‌طوری حس بهتری داری وقتی کنارشان هستی؛ دست جبر روزگار را در پیداکردن اطرافیانت کم‌اثرتر می‌یابی.

هم تجربۀ زیارت خوبی شد و همچنین هم‌صحبتی خوبی.

حرم امام رضا علیه‌السلام

موقع برگشت، طاها سؤال خوبی از من پرسید که در صدر ماجراهای آن شب برایم مانده است:

«مصطفای ۵۰ سال بعد، کجاست؟»

گفتم که: نمی‌دانم. یعنی قبلاً می‌دانستم، ولی چند وقتی‌ست در مسیر زندگی متوجه شده‌ام که ممکن است به آن حیطه‌ای که برنامۀ زندگی‌ام را روی آن می‌چیدم، علاقه نداشته باشم. و کمی از این آینده‌نگری دور افتادم.
ولی پرسیدن این سؤال جریان فکری خوبی را برایم شروع کرد. که امیدوارم زودتر بتوانم پاسخ سؤالش را برای خودم به دست بیاورم.

لطف دیگر طاها این بود که کتاب “هنر شفاف اندیشیدنخودش را به من هدیه داد. این مورد هم خیلی برایم ارزشمند است.

ممنونم طاها :)

ممنونم بهداد :)

ممنونم لیلا :)

ممنونم محمدرضا :)

دیدگاه ها

  1. لیلا

    از این به بعد از دوستای جدیدت برای منم کتاب بگیر : D
    فکر کردم سالار هستش(از سمت راست اولی)
    وقتی هنوز اثراتی از اون گرو می‌بینم، باعث خوشحالیم می‌شه.

    1. نویسنده
      پست
    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      سلام رفیق
      من منتظر یه فرصت مناسبم که بشینم و جواب ایمیلتو بنویسم‌. فرصتی که بتونم خوب فکر کنم.
      الان تو جاده‌ام.
      به زودی می‌نویسم برات :)

  2. پارسا

    سلام من ۲۷ ساله هستم و قصد دارم کنکور تجربی برم واسه قبولی دندانپزشکی ، باید حتما مستقیم باهاتون حرف بزنم
    اگه ممکنه یه شماره تماس به من بدین باهاتون تلفنی حرف بزنم یا آیدی تلگرام بدین ممنونم

  3. یه عاشق دندانپزشکی

    سلام مصطفی جان ممنون بابت مطالب زیباتون یه سوال داشتم تو دوران دانشجویی به شما بعضی کارهای پزشکی مثل بخیه زدن و سرم وصل کردن و اینجور کارها رو یاد می دن؟؟؟؟

    1. نویسنده
      پست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *