حقیقت و فکر و خیال

آسمانِ آبی

یه زمان بود که خیلی درگیر این بودم که هدف چی باید باشه و وسواسِ شدید داشتم تا بتونم یک هدفِ پرفکت انتخاب کنم و مسیرِ زندگی‌م رو بر اساس اون تعیین کنم. حالا از اون روزها، سال‌ها و ماه‌ها گذشته و صرفاً گه‌گاهی می‌شم شبیه اون روزها و اون‌قدر درگیر هدف نیستم؛ شاید به دلیلِ نداشتنِ وقتِ خالی‌ست یا شاید به این دلیله که خیلی قشنگ و کمی اتفاقی قرار گرفتم در مسیری که باید.

ولی هنوز هم بدم نمیاد مطالبِ دستِ اولی در اون مورد بخونم، چون که حس می‌کنم اون خلأ هنوز درست‌وحسابی پر نشده. و بد نیست که در همین مسیری که در اون هستم و به نظر درست میاد، شناختم رو بهتر کنم نسبت به مسیر و هدف.

در این سال‌ها، با یه‌سری دیدگاه آشنا شدم که الان بعضی‌هاش یادم میاد:

– کمال

ایده‌ای که در قدم‌های اول باهاش آشنا شدم و در کتاب‌هایی مثل انسانِ کامل از شهید مطهری، یا هدف زندگی باز هم از شهید مطهری و کتاب فلسفه و هدف زندگی از علامه تبریزی خوندمش. ولی جالب این‌جاست که در نگاه اول برام جالب بود ولی یکم که بیشتر بهش فکر کردم، دیدم که نع! نمی‌شه با این هم زندگی کرد.

خب. کمال! چقدر خوب و خفن! ولی حالا باهاش چیکار کنم!؟ الان دقیقاً من باید چیکار کنم!؟ مسیرم چی باشه؟ به کجا باید برسم!؟

هیچی دیگه. نمی‌شد. من هم سعی می‌کردم که کمال رو بگنجونم در زندگی‌م ولی چون خیلی هدف بزرگ و گنگی بود، همیشه با شک و ابهام قدم در مسیر می‌ذاشتم. یا شاید بهتر باشه بگم مسیرها! که کلی مسیر عوض کردم و هیچ‌کدوم ارضام نمی‌کرد.

– ایده‌هایی از جنس مارک مَنسون یا تفکراتی از جنس شعبانعلی یا همون آقای معلم

(اوه اوه! همین الان که این رو دارم می‌نویسم، یادِ یه چیزی افتادم که یادداشتش می‌کنم واسه نوشتۀ بعدی!)

خب. آره. زندگیم رو چیدم بر اساس مطالبی که دریافت می‌کردم و به نظرم درست میومد. شعبانعلی می‌خوندم… هی می‌خوندم! و هی زندگیم رو بر اساسش می‌چیدم.

در این بین اون ایده‌های کمال‌گرایانۀ گنگِ بعضی از علمای مذهبی‌مون مخلوط می‌شد با این مطالب! مارک مَنسون می‌خوندم و اون هم اضافه می‌شد بر این بدبختی‌ها!

خلاصه که وضعی نابه‌سامان به وجود میومد که به صورت سینوسی اذیت‌کننده می‌شد یا گاهی به نظر خوب میومد.

– رشد

ایده‌ای که تازه باهاش آشنا شدم و با این‌که فرصت نکردم زیاد توی ذهنم حلاجیش کنم، ولی به نظرم هدف باید همین باشه. البته این هم یکم گنگ نشون می‌ده خودش رو، ولی علی صفایی حائری یک کتاب داره به همین نام که هم کوتاهه و هم خوب توش این ایده رو شرح داده.

توش میاد می‌گه این که ما بیایم و هدف رو بذاریم کمال اصلاً خوب نیست؛ که کسی که استعدادهای وجودش رو به کمال برسونه، احتمال این‌که تهش به پوچیِ بزرگ‌تری برسه بیشتره. (البته می‌دونید که این‌ها اون قسمتی از متن هست که من نقل به مضمون کردم و لزوماً دقیق یادم نیست!)

آره. این آخرین چیزیه که من باهاش مواجه شدم و خوشبختانه، بر خلاف موارد قبل در شروع مسیر ابهام زیادی نیومده تو ذهنم. و خیلی خوش‌بینم بهش :)

حالا باید سرِ فرصت، فوکوس کنم روش تا بهتر تصمیم بگیرم در مورد آینده و مسیر و هدف و اینا…

دیدگاه ها

  1. ملورین

    اپرا وینفری مجری معروف آمریکایی میگوید :«منتور کسی است که به شما اجازه می دهد امید را در درون خود خودتان ببینید»…همچنان قابل تحسین آقای دکتر:-)

    1. نویسنده
      پست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *