باید که رشد کنیم

آسمان و ابرهایش

با یکی از دوستانم صحبت می‌کردم تا ببینم آیا چیزی شده یا نه. حدس می‌زدم که مشکلی پیش آمده؛ چون چند هفته‌ای بود کم‌رنگ شده بود حضورش در دانشگاه، حتی این نبودن را معاون آموزش دانشکده هم حس کرده بود و از من سراغ ایشان را گرفته بود.

به عنوان یک دوست در درجۀ اول و شاید یک منتورِ غیر رسمی برایش، دوست داشتم کمکش کنم. ولی صحبت‌هایمان کوتاه شد؛ چون خیلی دوست نداشت وارد جزئیات شود.
– مشکلی پیش اومده؟ نیستی، کجایی بابا؟!
+ خب دروغ که نمی‌شه گفت. تو دعا کن.

از دل‌تنگی هم‌دیگر را در آغوش گرفتیم  و بعد یک بار دیگر گفتم “چیزی شده؟” و وقتی دیدم به جای پاسخ نگاهم می‌کند، دیگر اصرار نکردم و گفتم می‌توانی به عنوان یک داداش روی من حساب کنی، اگر کاری از دستم بربیاید…

خب حدس می‌زنم که مشکلش چیست. می‌دانم که برای هر کسِ دیگری نیز این روزها خواهند رسید و او می‌ماند و مسائلی پیشِ رویش.

آن دوستم چندوقتی‌ست ازدواج کرده و حال به نظرم رسیده به یکی دیگر از نقاط مهم زندگی‌اش. اکنون باید مردِ میدان باشد و اجازه ندهد زندگی‌اش از ریل خارج شود. با شناختی که از او دارم، حتماً می‌داند که آمده‌ایم برای رشد، و می‌داند که این مرحله نیز یکی از مهم‌ترین مراحل رشد است.

دوستانِ زیادی را در کنارم دیدم که بعد از ازدواج تغییرها کردند، چه مثبت، چه منفی. بعضی‌ها قبل از ازدواج آزمایش‌های سخت‌شان را گذراندند و وارد فصل دوم شدند و بعضی‌ها نه، ورودشان به فصل دوم مقارن شد با طوفان‌هایی سهمگین.

از نزدیک دیدم به گِل‌نشستنِ کشتیِ زندگیِ یکی از رفیقانم را. البته باید بگویم که برخاست و جنگید و بعد از ماه‌ها مرمّت، حالا با بادبان‌هایی باز، به زیبایی در حال ادامۀ سفرِ زندگی‌اش است.

همچنین از نزدیک دیدم بزرگ‌شدنِ دوستم را بعد از ازدواجش. بالغ‌شدنش را. تغییر دیدش را. رشدش را. و به او گفتم این را… ممکن است حتی این متن را هم بخواند. و از همین‌جا به او می‌گویم که دوستت دارم و هر لحظه بیشتر می‌شود اعتمادم به تو. کلی تعریف و تمجیدِ نگفته دارم برایت که خواهم گفت…

و این را نیز دوباره می‌نویسم که هر کدام‌مان داستانِ زندگیِ خودمان را داریم، در این داستان نقش اول خودمان هستیم و تنها کسی که این نقش را به بهترین شکلِ ممکن می‌تواند بازی کند هم خودمانیم.


امشب شبِ قدر است. شبِ تعیین تقدیرهایمان. هنوز به مسجدِ محله‌مان نرفته‌ام. باید می‌نوشتم تا با حال بهتری بروم.

حدیثِ مهمی داریم که آدم را از بن‌بست‌ها می‌رهاند:
چیزی جز دعا قضا و قَدَر الهی را تغییر نمی‌دهد…

و برای هم دعا کنیم.
و برای من.
حوّل حالنا إلی احسن الحال را هم بخواهیم :)

دیدگاه ها

  1. Erivak

    هنوز پست‌های جدیدتو نخوندم فعلا اینو که تقریبا حجم کمی داشت رو خوندم تا ایشالا بریم برای بقیش.
    فقط یه نکته در مورد سایتت
    یه کم حجم اولیه بالا نیست؟ کلی طول میکشه سایتت بیاد آخه:/

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      به! عرفانِ عزیز :)
      خوش اومدی :)

      مشکلِ بالااومدن سایت کمپلکسه! از هاست گرفته تا قالب.
      سرِ فرصت رفعش خواهم کرد.

      ممنون که اومدی :)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *