مگر همه‌چیز درست‌شدنی‌ست؟

رشد

سال‌های سال بود هر کسی که با من صحبت می‌کرد، گله‌ای داشت، دردی، رنجی، یا مشکلی، بعد از این‌که حرف‌هایش را گوش می‌دادم و با سؤال‌های خوب از نظر خودم، بحث را به جاهای خوبی می‌رساندم، سعی می‌کردم راه حل به او ارائه کنم. یا اگر راه حلی به ذهنم نمی‌رسید، می‌گفتم من نمی‌توانم. باید بروی پیش مشاوری چیزی.

و در همۀ آن سال‌های سال، خودم نیز همین باور را داشتم که هر مسئله‌ای راه حلی دارد. نمی‌شود مشکلی باشد و حل نشود. همه هم می‌توانند مشکلاتشان را حل کنند. هر کسی مشکلِ حل‌نشده‌ای دارد، یعنی به اندازۀ کافی تلاشش را نکرده…

من در همۀ آن سال‌ها برای تمام مشکلاتِ سختم خودم را شرحه‌شرحه می‌کردم تا حل شوند.
تقریباً در همه‌شان هم نتیجه می‌گرفتم.
و آن‌هایی که حل نمی‌شدند، معمولاً حینِ پروسه به این نتیجه رسیده بودم که نمی‌ارزد و رهایشان می‌کردم.

و چیزی نبود که پرونده‌اش بسته شود.

و این باور در من قوت می‌گرفت که همۀ مشکلات راه حل دارد و همه‌چیز درست‌شدنی‌ست :)

و چه جذاب است…
این که اختیارِ سرنوشتمان کاملاً دستِ خودمان است و اگر بخواهیم بر هر خواسته‌ای فائق می‌آییم…

اما
در تمام این سال‌های موضوعی بوده که هیچ‌وقت از حلش ناامید نشده بودم.
همیشه برایش تلاش می‌کردم.
همیشه دنبالِ راه حل‌های متفاوتش بودم.
هر وقت به درِ بسته می‌خوردم، می‌فهمیدم که مسیرم اشتباه است و باید تغییر جهت بدهم.
و راهِ جدیدی را می‌یافتم.
هر وقت راهی به ذهنم نمی‌رسید، مشورت می‌کردم.
مشاورهای مختلف…
سال‌های زیاد.
تلاش‌های زیاد…

اما خیلی دور نشده‌ام از روزهایی که فهمیدم نوچ!
هر مشکلی هم حل‌شدنی نیست.
نه این‌که نباشد، که هیچ چیزِ ۱۰۰درصدی‌ای در این عالم وجود ندارد؛
امکانِ حل‌شدنش به عواملِ زیادی بستگی دارد…
که ممکن است همۀ این عوامل برای حل‌شدنِ آن مسئله دست به دست هم ندهند.

و این یعنی نه.
یعنی ممکن است مشکلی باشد که هیچ‌وقت حل نشود.
مشکلی باشد که هر چقدر هم برایش مبارزه کنی موفق نشوی.
شکست بخوری.
تلاشت به هیچ بیانجامد.
و برگردی سرِ خانۀ اولت.

آری.
من از آن باور کمی سرد شده‌ام.

و حس می‌کنم مقداری بزرگ‌تر شده‌ام.

و حال فهمیده‌ام که گاهی در زندگیِ آدم‌ها مشکلاتی هست که باید تا دمِ آخر با آن‌ها سرکنند…
شاید دردِ زیادی را مجبور باشند تحمل کنند، اما
وقتی چاره‌ای نباشد، چه!؟

همین است که هست.

همان قضیۀ لقد خَلَقنا الإنسانَ فی کَبَد…
که ما انسان را در رنج آفریدیم…

باید یاد بگیری که با آن درد خوب زندگی کنی.
باید بزرگ شوی.
باید نگذاری آن رنج مانعِ رشدت شود.

و آن رنج را عاملی کنی برای قوی‌ترشدنت :)
و پله‌ای برای پرش :)

آری.
برو جلو…

گود لاک.

دیدگاه ها

  1. طهرانی

    با رنج میشه کنار اومد و کم کم بهش عادت کرد
    و همچنین بخشی دردناک از “سختی و مشکلات” هست که ممکنه هیچوقت عادی نشه
    پذیرفتن همه ی اینها حس خوبی به آدم میده..ولی کم پیش میاد که بشه ازشون سکوی پرش ساخت..قهرمانا بخاطر همینه که قهرمانن..کم پیش میاد واقعا..سخته آخه

  2. فاطمه آخوندی

    سلام
    یهو سر زدم به اینجا و خوشحال شدم دیدم نوشتید.
    الهام بخش بود متنتون.ممنون(:
    آره گاهی پذیرفتن بهترین راه حلِ
    و من اون آیه رو اینطوری معنی میکنم برای خودم که:من رنج هات رو میدونم،خیلی قبل تر از تو…
    حال دلتون خوب و رشدتون مستدام(:

    1. نویسنده
      پست
    1. نویسنده
      پست
  3. هستی ام ⁦:-)⁩

    سلام آقای دکتر….
    چه قلم خوبی و چه حال خوبتری…
    من امسال وارد رشته شما شدم.. دانشگاه فردوسی
    اصلا علاقه ندارم و شاید دارم افسرده میشم
    چون به اجبار مامان بابایی که الان با افتخار منو خانم دکتر صدا میکردند..وارد این رشته شدم
    واقعا کلافه ام
    به نظرتون الان دیر نیست واسه تغییر رشته ؟؟
    من خودم عاشق ادبیات فرانسه ام و کلی کتاب خوندن دوست دارم و همچنین نوشتن!!!
    به نظرتون میشه با این احوالاتم چه کنم؟!!

    1. فاطمه فتاحی

      هستی!
      میدونی الان داری رویای منو زندگی میکنی؟!
      هر چند که از احوالاتت با خبرم یه طورایی؛ چون چشیدم طعم دردی رو که از قرار گرفتن تو مسیر اشتباه سراغ آدم میآد…!
      امیدوارم حال دلت زود زود خب شه :)

    2. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      سلام خانم دکتر
      ممنونم از لطفتون :)

      دانشگاه فردوسی که دندون نداره. حتماً منظورتون دانشگاه علوم پزشکی مشهده.

      خب کتاب کیمیاگر و شغل مورد علاقه رو بخونید و تصمیم بگیرید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *