تصمیم گیری بر اساس هیچ!

هفتۀ اول دانشگاه بود که یکی از دوستان ورودی جدید رو دیدم که از من در مورد آدرس سلف دانشگاه پرسید. من هم که دوست دارم با آدم های زیادی آشنا بشم، سر صحبت رو باز کردم و از رتبه و بحث های اولیه پرسیدم ازش.
میون صحبت ها بودیم که از من پرسید: «دورۀ دندون پزشکی ۶ ساله اس؟»
من هم گفتم آره.

صحبتمون تموم شد ولی فکرم مشغول بررسی خودم و کلاً کنکوری ها شد. اینکه چطور میشه که ما میایم توی یک رشته ای که اصلا نمیدونیم چند سال از عمرمون رو باید صرف تحصیلش کنیم؟ اینکه معیارهامون از انتخاب یه رشته و به تبع اون شغل آینده مون چیه؟ اصلاً فکر خاصی می کنیم در مورد آینده!؟ اگر آره، چقدر و چند سال بعدمون رو می بینیم؟ و کلی سؤال دیگه…

البته از یک فرد در اون سن نمیشه خیلی انتظار زیادی داشت؛ ولی به هر حال خودش اگر نمی تونه، به نظرم اطرافیانش، که خونواده، مشاورش، دوستاش یا هرچی، می تونن این سؤالات رو ازش بپرسن.

ولی قبلا هم گفتم که به نظرم سیستم آموزشمون یه خرده شاید زیادی معیوبه، که انگار همینطور هم هست.

چند روزی گذشت و با دوستان خوابگاهی رفتیم به اتاق دوستان ترمکمون! با اون پیش زمینه ای که از خودم و اون دوست ورودی ۹۶ داشتم، دوست داشتم بپرسم که آیا می دونن که دورۀ دندان پزشکی چند ساله اس! البته یادم نمیاد که خودم می دونستم اینو یا نه. ولی اعتراف میکنم که برای انتخاب رشته و شغل و حداقل ۸ سال آینده ام (۶ سال تحصیل + دو سال طرح خدمت در مناطق محروم که البته با سربازی یکی میشه) اطلاعات کافی نداشتم.
ازشون پرسیدم و از ۶ نفر، همه میدونستن، که به نظرم با خوشبینی حداکثری جای تحسین داشت!
و باز پرسیدم که ایده شون از انتخاب این رشته چی بوده، گفتن که “پول”؛ همون انگیزه ای که خودم هم داشتم و یکی و شاید مهمترین دلیل تصمیمم بر این رشته بود!

این قضیۀ پول رو خیلی مانور میدن روش دانش آموزها و دانشجوها که «ای وای کار نیست برامون» و «چه رشته ای بریم که بازار خوبی داشته باشه» و «بعد از اتمام تحصیل این رشته ام برم دوباره کنکور بدم» و ناامیدی و هزارتا بدبختی دیگه…!

که من هر وقت یه کنکوری رو می بینم، براش شرح میدم و سعی می کنم قانعش کنم که آقا! اگه توی رشتۀ خودت، علاقه ت، بتونی به یه جای قابل قبول برسی، احتمال اینکه پول هم داشته باشی (چه بسا پول خوب!) کم نیست.

و میبینیم که بعضی، شاید خیلی از افرادی که باید با جون مردم سر و کار داشته باشن، آدم هایی هستن که پول و پول و پول…

بگذریم.

دوست داشتم در این مورد بنویسم و باب فکری رو برای خودم و شاید شما باز کنم که چرا گاهی از این دست تصمیم ها میگیریم؟ چرا در یعضی از موراد برای آیندۀ یک عمر خودمون، فرزندمون یا اصلا یک آدم، بر اساس هیچی یا پول تصمیم می گیریم؟ مگه موارد مهمتری نیست که بهشون فکر کنیم؟ مثل استعداد، علاقه، نیاز جامعه و بعدش پول! اصلاً برای تصمیم گیری های بزرگمون چقدر وقت و انرژی می ذاریم و چه کارهایی میکنیم؟؟؟

محمدرضا شعبانعلی یک نامه سرگشادۀ قشنگ داره به والدین که مثل بقیۀ نوشته هاش خوب نوشته‌ش و توصیه می‌کنم بخونیدش.

دیدگاه ها

  1. Pingback: اگر استاد شدیم... | گاه‌نوشت‌هایی برای فردا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *